شناسنامه جعلی
((شناسایی شناسنامه جعلی خانواده شهید که اصالتا افغانی بودند))
?خانواده شهید که قبل از شهادت فرزندشان ازشناسنامه جعلی افغانی استفاده کرده بودند دربنیاد به همان نام ونشان دارای پرونده بودند وخانواده های روستا هم این خانواده را به همان نام ونشان می شناختند تاحتی علاوه براینکه شناسنامه پدر مادر جعلی بود توانسته بودند برای فرزندانشان با همان شناسنامه جعلی شناسنامه طرح جدید دریافت کنند وفرزندان توانسته بودند با شناسنامه خود مدارک تحصیلی بلایی برسند برادر شهید می خواستند ازامتیاز معافیت استفاده کنند فردی ازثبت احوال که درهمسایگی این خانواده سکونت داشت ازوضعیت شناسنامه های این خانواده کاملا درجریان بود خواهر شهید خبر آورد که آقای فلانی که همسایه ما بوده زن و بچه دارد خواستگاری ازخواهر من می کند وخواهرمن قصد ادامه تحصیل دارد نمی خواهد با او ازدواج کند ولی او می گوید اگر با من ازدواج نکنید شناسنامه های شما جعلی همه را ازشما می گیرم واعلام جرم می کنم ولی قبل ازاینکه فرد به هدف خو برسد فوت کرد ولی ثبت احوال را درجریان گذاشته بود ثبت احوال به بنیاد نوشته بود شناسنامه پدر مادر شهید فلانی جعلی وفرزندان هم باید شناسنامه را بیاورند باطل کنیم من هم حیفم می آمد که به خانواده بگویم خانواده حساسیت پیدا کرده بود واین امر باعث شد که دوباره خواهر برادران این شهید برای هیچ کاری به بنیاد نیایند وهمسر شهید هم که اویل حقوق می گرفت نتوانست مشخصات اولیه را ارائه کند که حقوق برقرارشود هرچه تلاش کردیم مدارک دال براینکه همسر شهید می باشد موافقت نشد گاهی بعضی افراد کارهارا خراب می کنند که درست نمی شود
((نهار حضرت رضا (ع) که خیلی مشتاق بودیم نصیب ما بشود ))
?سالهای اول ماموریت های فراون می رفتیم که گاهی به کیلومتر خودرو ها نگاه می کردیم می دیدم اکثرا" ازصد هزار بالاتر است همیشه درماموریت ها بسر می بردیم که حالا مقایسه می کنیم پنج سال است ازعمر خودرو می گذرد داخل هنوز به شش هزار نرسیده یک روز تعدادی ازهمسروفرزندان شاهد که برا ی درمان ودکتر به مشهد رفته بودیم رفتیم زیارت حرم حضرت رضا (ع) و نماز بخوانیم وقتی خواستیم بیرون برویم ازجلو دفتر توزیع فیش نهار حضرت گذشتیم خانواده ها اصرار کردند برای ما نهار حضرت بگیرید من رفتم خانواده ها هم پشت سرمن آمدن یک آقایی که مسئول صدور فیشها بود من گفتم ازشهرستان آمدیم باتوجه به اینکه هزینه نهاررا من می دهم ولی بنا بدرخواست این همسر فرزندان شاهد اگر راهی است وجه چند برابر ازما دریافت کنید چند فیش نهاربرای تبرک بدهید هرچه گفتیم قبول نکرد موقعی که ما ازداخل اطاق این آقا بیرون رفتیم خانواده ها روبروی حضرت ایستادن که آقا جان شاهد باش که ازدرخانه ات بی جواب رفتیم این خادم جواب مارا نداد برگشتیم به شهرستان ومن باز روز بعد با گروهی دیگر آمدم اتفاقا روزبعد هم مسیرما ازجلو دفتر توزیع فیش ها بود خانواده هایی که با من بودن اظهار کردن اگر نهار حضرت برای ما بتوانید بگیرید من گفتم دیروزآمدیم هرچه خواهش کردیم متاسفانه قبول نکردند ناخداگاه پرده سیاهی را جلو درب دفتر مشاهد ه کردم رفتم جلو دیدم نوشته آقای فلانی فوت کرده پرسیدم مگرچه شده گفتند دیرو ظهر درحین خوردن چند عدد تنقلا ت دردل گرفته به بیمارستان نرسیده مرده خیلی تاسف خوردم که شکایت خانواده های شاهد ما گرفت وقتی برگشتم به خانواده ها گفتم آقای فلانی مرد گفتن چه می گوئی گفتم بلی بعضی ناراحت وبعضی خوشحال این نتیجه خدمت دراین دنیا می باشد تا دامن داری خوشه بچینید هرکاری را برای رضای خدا انجام دهید
((ازدواج ویژ ه فرزنداناث شهید ))
?یک شب ازمن دعوت شد به اتفاق رئیس وقت بنیاد برای مراسم بلی برون فرزند شهیدی شرکت کنیم ساعت هشت شب ما رسیدیم به منزل فرزند که با خودمان می گفتیم خیلی دیرشده تا ما برسیم تمام می شود رفتیم درابتدا گفتیم ببخشید دیر آمدیم گفتند اتفاقا بموقع آمده اید ساعتی نشستیم تا شام را آوردند بعد من گفتم صورت طلبان فرزندرا بیاورید تا زودتر تمام شود صورت را که آوردند فرزند دختر مهریه را 300 سکه بهار آزادی نوشته بود من با داماد صحبت کردم که قبول است گفت خیر فقط پنج سکه بازبه دختر می گفتم می گفت 290 سکه به همین ترتیب ازساعت نه شب چانه زدیم تا ساعت 5/2فرا رسید ما می گفتیم پس برویم دیر شد دختر می گفت من فرزند شهید هستم پیش دخترا ن شاهد خجالت می کشم باید سکه باشد داماد وپدر داماد می گفتند ده سکه نهایتا پدر دامادازآخر گفت یک میلیون تومان پول بیشتر درتوان نیست باز با خواهش همین یک میلیون تقسیم برسکه شود نهایتا 30 تا سکه نوشتیم قبول کردند برای خودمان هم تجربه خیلی خوبی شد تنها مهریه که با واقعیت مشاهده کردیم این بود طرف نمی خواست ازتوانش بیشتر بگوید واین ازدواج صورت گرفت وشاید ادعا شود موفق ترین زوج هم همین ها باشند همه چیز بعد ازچند سال فراهم شد به هرحال ساعتها تحمل کردیم مشاهده کردیم که داماد مثل بعضی هوایی خواستگاری نکرد ضمن اینکه چانه می زد می گفت من دوست دارم
می دانم قبول خواهند کرد
((موتور گازی که یک جانباز به من داد ))
?یک روز جانباز ی به بنیاد آمد یک دستگاه موتور گازی به او تحویل دادند ایشان بعد ازاینکه موتور راتحویل گرفت درجلو جمع آمد که من می خواهم این موتور را به برادر علامه بدهم چون او بارها من را به بیمارستان برده واگر کمک من نمی کرد خوب نمب شدم من می گفتم ممنون شما هستم واین هدایایی است که به تو داده اند ومن نیازی ندارم اصرا ر که باید ازمن قبول کنید من هم ضمن اینکه نمی خواستم تعهد ما با بنیاد این بود که برای هیچ وقت کلایی ازکلاهای خانواده های شاهد را تا حتی خریداری نکیم که نگویند سوء استفاده شده همکاران گفتند خوب حالا که ایشان اصرار دارد پس پولش بگیرد بدهد به آقای علامه من پول اورا دادم ونیازی هم به او نداشتم بردم منزل بدون استفاده گذاشتم حدو د دو ماه تمام ازاین موضوع گذشت من با رئیس بنیاد صحبت کردم که جانباز ی چنین کاری کرده سند یا نامه بنیاد را به من بدهید ایشان گفتند ما هیچگونه گواهی حالا که جانباز به شما داده است نمی دهیم باید موتور ا به خود او پس دهید که فردا دیگران برای من حرف درست می کنند من هم دیدم که رئیس بنیادصلاح نمی دانند موتور را برگرداندم .
((کاروان زیارتی خانواده های شاهد به کربلای معلا ))
?مقرر شد هرهفته جلسه ای بین فرزندان شاهد که جو.یاری کار هستند داشته باشیم وازنظرات مسئولین وتجربیات دیگران برای خوداشتغالی فرزندان استفاده کنیم چند هفته این جلسات به خوبی برگزار شد وهرهفته داخل منزل یکی ازفرزندان دعوت می شدند پیشنها دات وتجربه های خوبی پیدا کردیم که البته این کار رابنباد استان مورد تشویق قرار دادند که اطلاع رسانی خوبی است درپایان جلسه دعای زیارت عاشورا را می خواندیم من یک شب به بچه ها گفتم حالا که شرکت کنندگان به حد نصاب رسیده کاروانی راه اندازی کنیم به زیارت کربلا مشرف شویم یکی ازفرزندان را من پیشنهاد دادم ثبت نام را قبول کنند وباقی فرزندان تقسیم کار خدمه باشند وازخانوده های شاهد دیگر دعوت شوند این کار ظرف یک هفته انجام شد وما توانستیم 150 نفر ازخانواده های شاهد را به زیارت عتبات عالیات ببریم وخانواده های خودما هم شرکت کردند باتوجه به اینکه شهرستانهای عراق خیلی نا امن ومشکلاتی داشتیم ولی توانستیم به تمام زیارتگاه ها مشرف شویم وبا هزینه نا چیزی این توفیق را پیدا کردیم .
(( ازدواج پدر شهید با فردی که ازخودش 50سال کوچکتر می باشد ))
?من درهمه این خاطرات خودم اسمی ازکسی نبردم که اعتراضی باشد پدر شهید ی را می شناسم با من خیلی صمیمی برخورد می کردند وهمیشه برای هرکاری به اطاق من مراجعه می کردند مادر شهید فوت کردند هنوز چهلم او نگذشته بود یک روز دیدم این پیر مرد هشتاد ساله شناسنامه ای را ارائه دادند که من فکر کردم خواهر شهید می باشد برای بیمه آورده اند گفتم این شناسنامه مربوط به چه کسی است می گفت زود بیمه کن بعد گفت این خانم من می باشد گفتم هنوز پانزده روز ازفوت مادر شهید نگذشته گفت بلی خواهر برادران شهید هم اعتراض کردند گفتم حق حرف زدند ندارید قضیه به این صورت بوده که این خانم قبل ازازدواج با پدر شهید شوهر سیقه ای گرفته بعد ازاینکه شوهر رفته دنبال کارش صاحب فرزندی شده که به هیچ وجه پدرش پیدا نمی شود وشناسنامه هم ندارد این پدر شهید به این خانم تعهد داده که فرزند اورافقط بزرگ کند وپیش بینی می کردند که باتوجه به شرایط سنی پدر بچه دار نشوند وازپدر شهید فرزندی نخواهیم داشت بعد یکسال این خانم ازپدر شهید فرزندی آورده که مورد اعتراض خواهر برادران بزرگ شهید شده یک فرزند کم بود که یکی دیگر اضافه شده است خانم چون ازپدر شهید صاحب فرزند شده اصرار که هردو فرزند را به شناسنامه خودت باید بزنید چند روز ی این دعوا ادامه داشت تا اینکه من صحبت کردم طرفین متقاعد شدند پدر شهید با این خانم ادامه زندگی دهند