سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل نوشته های من

یاد خدا امر به معروف نهی از منکر

((منطقه محروم )

((منطقه محروم ))

?باز یک روز به یکی ازروستا ها جهت سرکشی به منزل خانواده شهید رفتیم دیدم داخل روستا آب گل آلود پرسیدم این آب شرب شما کجاست گفتن ما آب شرب دیگری نداریم همین است که می بینید  من گفتم چرا درخواستی به مسئولین شهرستان نمی دهید تا همکاری نمایند گفت ما اینقدر درآمد نداریم که تاحتی برای یک بار به شهر بیائیم ومشکل خودرا مطرح کنیم  من آمد م به کمیته امدادگفتم  چنین روستایی وجود دارد که همه مردمان محروم ازهمه امکانات می باشند ویک خانواده شهید هم داشتیم هماهنگی شدند پرونده انتقال یافت به مشهد .هنوز افراد محروم روستاهای محروم وجود دارد .

((آب خوردن با آفتابه را ببینید ))

?یک روز به اتفاق برادر محترم شهید ی جهت سرکشی وتوزیع دعوتنامه های بنیاد به یکی ازروستا ها خیلی دور دست رفتیم درمسیر که ما می خواستیم برویم اعلام کرده بودند محل عبور مرور افغانی ها واشرار مصلح می باشد چند نفر را به گروگا ن گرفته بودند می خواستیم کارانجام شود وزود برگردیم  هرجا می رفتیم تحمل چند دقیقه بیشتر نداشتیم منزل یکی ازوالدین محرم شاهد رفتیم خیلی دیر وقت بود مارد محترم شهید کمی نون ماست و کره آوردند ما هم شروع کردیم بخوردند  چند لقمه ای خوردیم یک دفعه من دیدم همراه من صدایش بیرون نمی رود بادست خود اشاره می کند آب می خواهم من هم هرچه گشتم داخل اطاق آبی وجو د نداشت رفتم بیرون دیدم آفتابه ای جلو درب آب دارد برداشتم آوردم دادم  به رفیقم ازعجله اوهم مجبور شد ازکنار آفتابه چند قرطی نوش جان کند ونفسی تازه کندبلی دربیا بان کفش کنهه نعمت است

((معتاد شدن فرزند شهید ))

?یکی از فرزندان شهید که من ازکوچکی اور ا می شناختم هرچه تلا ش کردیم که ادامه تحصیل بدهد نتوانست بعد ازگرفتن مدرک تحصیلی ابتدایی به چوپانی رفت چندین سال پشت سرهم چوپانی کرد بنظر می آمد تعدا گوسفندا ن زیادی سرهم کرده است  ازدواج کرد من به اتفاق رئیس وقت بنیاد درموقع گفتگو وعقد مجلس ایشان حضو رداشتم پدر زن ایشان که آدم زرنگی بود حرفهایش همه اش پیرامون اشتغال بهتر این فرزند بود البته من هم مجبور بودیم  درست اطلاع رسانی داشته باشیم گفتم که بنیاد در صورت داشتن شرایط وام اشتغال پرداخت می کند وبعد ازچندر روز مراجعه وام اشتغال پرداخت شد تعداد چندین گوسفند هم خریدار ی کرد  ما هم خوشحال شدیم که قول  داده شده عملی شد چند سالی ازاین ماجرا گذشت یک روز دیدم خانم این فرزند آمده که فقط شما گفتید ابن فرزند شغل دارد کجا است شغل این  آقای معتاد چرا کمک نمی کنید  من بررسی که انجام دادم دیدم این خانم شهری است  پس ازازدواج خانه وکاشانه روستا را رها کردند به شهر رفتند مستاجر می باشند بابایی که عمرش چوپان بوده درشهر کاری پیدا نمی شود من با فرزند صحبت کردم دیدم می گوید آقای علامه هیچ کس مثل من نبوده من شب سرگوسفندان بودم اشرار افغانی ازمسیر رفت آمد من عبور می کردند من و با آنان رفیق شدم مقداری تریاک ازنوع کریستال به من می دادند که من توزیع کنم خودم معتاد شدم بعد که افغانی ها رفتن مدتی برای پیداکردن تریاک مجبور بودم پس انداز خود را گوسفندان را بفروشم همه مال منال من رفت که من حدو د مبلغ ده تاسمند پول داشتم وبیشتر من را همین زن به این روز انداخت برای استفاده آمیزش زنا شوی من را وادار می کر دمصرف کنم  معلوم نیست جان سالم بدر ببرم یاخیر ؟ که خوشبختانه ایشان را برگرداندیم به روستا مجدد دنبال چوپانی ویک روز آمد وام مسکن دریافت کرد وخانم ایشان آمد خوشحال بود که خوب شده ووضع ما بهتر شده است

((مریضی فرزندان شاهد ))

?اویل بنیاد وتشکیل پرونده های شهدا ء بعضی ازخانواده هاازجاهات زیادی خیلی محروم بودن امکانات نبود وتامدت خیلی زیادی بهبود پیدا نمی کردند من مسئول درمان خانواده های شاهد بودم یکی ازخانواده های شاهد که پنچ فرزندداشت بیشتر مواقع مریض بودند ومن این افراد را به دکتر می بردم وپیگردرمانشان بودم  اکثرا" این فرزندان ازسرماهای متعدی که خورده بودن مشکل گوش حلق بینی داشتند وبارها به متخصص گوش حلق بینی می رفتیم هربار که این افراد را معاینه می کردند داخل گوش وبینی دکتر می پر سیدم می گفت کرم می باشد ماه ها بطول انجامید تا اینکه کم بیش خوب شدند  حالا بعد ازگذشت چند سال بعضی ازآن افراد خودشان پزشک شدند ومردم را طبابت می کنند

((سرماخوردگی بیش ا زحد باعث فوت فرزندشهید شد))

?فرزند شهید ی داشتیم که قبل ازشهادت پدرش ازناحیه سر دچار ضربه مغزی شده بود وایشان را تا کلاس سوم راهنمایی به مدرسه  استثنائی می بردیم متاسفانه یک روز بر اثر سهل انگار ی خانواده دچار سوختگی شده بود وتمام بدن ایشان سوخته بود من ایشان را بردم به دکتر  قرار بود همه روزه پانسمان بشود چون رفت آمد مشکل بود با پزشک هماهنگی کردیم پزشک را می آوردیم وهروز برای پانسما ایشان می آمد این فرزند بیچاره را زیر آب سرد به حساب خودش می شست وبعد پانسمان می کرد می رفت کم کم خوب شد وقافل ازاین که دراین مدت که با آب سرد بنده خدارا می شست سرمامی خورد بعد از این سوختگی خوب شد ولی عفونت سرماخودگی باعث شد که فوت نمایند

((ترمز بیجاگرفتن فرزند محترم شهید درحین رانندگی داخل  سرویس  ))

? داخل سرویس فرزندان بودم درحین رانندگی باتوجه به اینکه تمام فرزندان شاهد اعم ازراهنمایی دبیرستانی وکودکستان سوار می شدند چند تا ازفرزندان شوخ که حالا صاحب سه چهار فرزند خودشان می باشند جلو می نی بوس می نشستند وشلوغ کاری می کردند یکبار من با سرعت می رفتم یک مرتبه فرزند شهید که البته ازدیگران بزرکتر هم بود دو دستی ترمز دستی می نی بوس را کشید ماشین نو بود درجا ایستاد وهمه فرزندان که اکثرا داخل خودرو ایستاده بود ند برروی هم ریختند من هم خیلی ترسیدم که این چه کاری بودکردی کسی کاری نشود   می گفت من نمی دانستم که این ترمز مثل ترمز قطار درمواقع استثنائی کشیده می شود