.(
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشک عطرى است نیکو . بردن آن آسان و بوى خوش آن پرورنده دماغ انسان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
غلامعلی علامه ، فریمان ، ز ، گربه ، نویسنده غلامعلی علامه ، عقل ، دعا ، دور نشویم ، دوست خدا ، را فراموش نکنید ، راز دل ، راستی ، رضای خدا ، روزه ، روستایی )) ، روش ، عقل کل ، عقلی ، علامه ، علمی ، علی ، فریمان راه درست ، فریمان یا مدد یا امام حسین ، قبل از مرگ به فکر ، قبول ، قدرت ، زیبا ، زیبا ترین ، سال خرگوش ، سمل ، سونامی ، سی ، سیل ، شهید درحین رانندگی داخل سرویس )) ، شهید شده )) ، شیرین ، شکر ، صمد ، طاعات ، طبیعت بکر ، طبیعت زیبا ، ظلم ، ظهور امام زمان ، عابد ، عالی ، عدالت ، عدل ، عصر ، عصر رادیو ، عصر شتر ، عصیان ، عظمت ، عفو ، نویسنده غلامعلی علامه پشت سرعقل راه بروید ، هماهنگ ، همایش شهر ملایر ، همه مخلوق ، همه موجودات ، وآخرت ، واحد ، واقعیت ، کامل ، کرامت ، کعبه ، کل ، که ، کویر ، فریضه الهی ، گوناگون ، لا حول ولا قوه الا با لله ، مبارک ، مبیت ، مجروحین )) ، محار ، معبود ، مقالات ، ملت ، ملک واملاک رها ، ممتاز ، مناجات ، منطق ، مهترم ترین ، مهربانی ، مهم ترین ، نادر ترین ، نادعلی ، نام های زیبا ، نجات ، ((سالگر د شهید درروستا )) ، ((مناعت طب مادرمحترم شهید )) ، (پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم ، ا ، اجابت ، احد ، استعداد ، اقتصاد ، الحمد ، العظیم، اللّطیف، الشّافی». ، امام زمان ، امام عصر ، امامان عزیز ، انسان ، انسانها ، انسانهای متمدن ، اولیا ، با خدا ، با شیخ بهلول ، بالاروید ، باهم )) ، بخشش ، بنیاد شهید ، به شکلی بی عدالتی هست ظهور ، بها ر ، بهتر ، بهترین ، بهترین چشم ، بی یار ، بیداد ، پایه غر غر می کند آقا بارندگی ندارد )) ، پله پله خدا ، تجربی ، تجلیل ، ترین ، تعریف ، توجه ، توصیه ، توفیق ، جدید ترین ، جشنواره ، جهان ، جهنم فرضی را شنید یم وای از ، جوائج دنیا ، جوانان را نصیحت ، جیوان ، چشم ، چه شکوهی ، چه عظمتی ، حدای بیه متا ، حرکت برای خدا ، حسبی الله ، حصار ، حضرت مهدی ، حفظ منید ، حقوق مزایا ، حوادث ، خ ، خانواده های شاهد به کربلای معلا )) ، خدا ، خطر ، خلیفه خدا ، خوب ، خوب آنان را ، د هک ، در دل ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :25
بازدید دیروز :18
کل بازدید :601990
تعداد کل یاداشته ها : 403
103/2/5
1:25 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
غلامعلی علامه[132]
هرچه هست از خدا است اگرخدمتی بوده آنهم لطف خدا بوده من چیزی ندارم جز سپاسگزاری از خالق خودم

خبر مایه

((بی احترامی ))

یک همسر شهیدی که فرزند شهید شان بعد ازشهادت متولدشده بود  ابتدا این همسر شدیدا" نگران بود که ما دراین روستا رسم نداریم درزمان عقد کسی بچه دار شود ونمی خواهیم اسمی ازفرزند برده شودمن را آزاد کنید  تا جایی که قصد داشتند فرزند رابکشند  که چنین چیزی نباشد متقاعد کردن این خانواده با سنت روستا  بسیار مشکل بود از طرفی خانواده والدین شهید تاکید داشتند فرزندشان سالم و به خودشان بدهند  تا اینکه یک روز من این همسررا به اتفاق مادرش به دفتر قضایی بنیاد تهران بردم مادر همسر درحضور مسئول دفتر قضایی می گفت ما بچه ای نمی خواهیم دادفریاد می زدند مسئول دفتر قضایی بنیاد شهید درطبقه چهارم ساختمان بودیم پنچره را باز کرد وگفت اگر دوباره اعتراض کنید که این فرزند را نمی خو اهیم ازاین طبقه شما را به پایین می اندازم ایشان قبول کرد وما برگشتیم ازموقع وضع حمل تا موقعی که بچه دوساله شد فرزند شهید با مادرش نزد همان مادر بزرگ خود بودند  که بعد ها آمده بود اجاره منزل من پدرخودرا بدهید سپس منزل احداث وتحویل همسر فرزند شد درهمین گیر دار همسربافردی ازدواج کرد  بنیاد هم به دنبال ملکی وزمینهای مصادره ای برای فرزند بود که موفق شدیم یک قطعه زمین کشاورزی که صدها میلون تومان است برای فرزند به تصرف دربیاوریم که درحا ل حاضر قیمت بسیار زیادی دارد سند زمین خانه را بنام فرزند زدیم ویک منزل جداگانه برای همسر گرفتیم شوهر همسرتوقع داشت که ملک دراختیار اوباشد تا اینکه یک روزخانمی که هیچگونه اموالی وفرزند رانمی خواست  به بنیاد آمدند با بی احترامی کردند ملک را به زور به اختیار وتصرف خود وشوهر نمود

((اهمیت به مزار شهدا  ))

در طول خدمت چند مرحله توفیق حاصل شد به اتفاق چند نفر ازمجروحین به مشهد مشرف شویم هربار که جلو سازمان بهشت رضا (ع)می رسیدیم یکی این جانبازان محترم  درخواست می کرد به احترام شهدا لطفا توقف کامل کنید پس از خواندن یک حمد وسوره برای جمیع شهدای این بهشت رضا (ع) حرکت کنید واین بارها توسط این جانباز شاهد بودم تکرار می شد

((کاروان خانواده های شاهد چند شهرستان دیدار حضرت امام ره ))

باتوجه به اینکه بارها کاروان زیارت اعزام خانواده های شاهد انجام می شد یک خاطره ازچند سفرنامه خدمتتان عرض می کنم ازوالدین معظم شهدای شهرستانهای سرخس تبادکان فریمان جهت دیدار حضرت امام ره ثبت نام بعمل آمد تعداد زیادی اتوبوس راه افتادیم به سمت تهران قرار بود روز بعد راس ساعت هفت جماران خانواده های شاهد با امام ره دیدار داشته باشند من هم با یک خود رو مجزا این کار وآن ها را همراهی می کردم چند نفر پزشک مداح داخل خود رومن بودند ازشهرستان نیشابور اشتباها ازجاده قدیم رفتیم جاده برف آمده بود نزدیک سبزوار گردنه را که سرازیر کردیم ماشین ما سر خورد واز جاده بیرون رفت خوشبختانه زنجیر وخودرو کمک دار بود بیرون رفتیم خیلی ترسان ترسان  راه افتادیم  وعجله به کاروان برسیم وقتی وارد سبزوار شدیم هرچه می گشتیم اتوبوسها را پیدا نمی کردیم کلی اذیت شدیم همراهان من می گفتند برگردیم من می گفتم راهنمای کاروان ما هستیم کجا برگردیم به هرحال بعد از ساعتها گشتن داخل شهر سبزوار ماشینها را پیدا کردیم وآنها منتظر ما بودن موبایل که درآن زمان نبودخیلی سخت بود  قرار بود ابتدا برویم قم وروز بعد دیدار با امام داشته باشیم مستقیم خانواده هارابردیم قم خسته همه می خواستند استراحت کنند وبدنبال خرید برای خود بودند که یک دفعه اعلام کردن ساعت پنج صبح که باید برگردیم به سمت تهران ساعت هفت دیدار مخصوص شهرستانهابا امام می باشد همه خسته هیچ کس حاضر نمی شد راننده ها خواب داشتند به هرحال ناچارا آماده شدیم وبه سمت تهران حرکت کردیم همه درحال خواب که جاده را نمی دیدند ابتدا به زیارت حضرت عبدل العظیم رفتیم تااعلان نهایی صورت گیرد وراه افتادیم به سمت جماران جلو ورودی جماران جای پارک کردن خیلی وجود نداشت نا چارا بعضی بدون توجه جلو پل منازل توقف می کردند وخانواده ها ی آن منطقه تحمل شان به آخررسیده بود هرکس پارک می کرد با دعوا روبرو می شدند من بعد ازاینکه خانواد ه های شاهد را راهنمایی کردم وبه همه آنان کارت ورود تحویل دادم درآخر دیدم دونفر خانواده اضافه آمده ومن مجبور شدم کارت خودم را به آنان بدهم همه رفتند ومن همانجا حق ورود نداشتم ازطرفی جای پارک خودرو هم نبود دعا می خواندم که خدایا من را ازدیدار امام محروم نکنی که خوشبختانه یک نفر ازکاروان که قبل ازکاروان ما رفته بودن درحال برگشت کارت خود را به من داد ومن فورا خودرو را پارک کردم به سرعت خودم را رساندم واین توفیق حاصل شد وقتی آمدم قافل ازاینکه ماشین را روی پل پارک کردم یک آقای خیلی عصابی هرچه من خواهش میکردم قبول نمی کرد به هرحال این ماجرا تمام شد برگشتیم به سمت هتل درب هتل ازشیشیه های سکوریت ساخته شده بود وهنوز برای همه عادی نشده بود خانواده ها تاازاتوبوس پایین می شدن همه پیر مرد پیر زن به سرعت بطرف درب هتل می دویدن واکثر شان خود را به شیشه های درب هتل زدند  رفتیم همه نشستند برای صرف غذا هیچ کس غذا نمی خورد که ماچایی می خواهیم من با هتل دار صحبت کردم با لیوان بزرگ چند لیوان چایی بدهید  هرکدام چند لیوان چایی خوردن عرق کردن همه اعلام کردن حالا اگر غذایی دارید بیاورید ندارید خیلی مایل نمی باشد  درهنگام برگشت چون تعداد اتوبوسها خیلی زیاد بود هیچ کافه برای همه غذا نداشت مجبور بودیم پول به خدمه های اتوبوس بدهیم تا ازچند کافه بین راه استفاده کنند من خود کنار خیابان داخل خودرو چند تن ماهی بازکردیم مشغول خوردن بودیم که دیدم چند پدر شهید آمدن  می گفتند خودشان چلو گوشت می خورند ولی بما کوبیده می دهند  تمام سختی ها را برای اینکه خدمت کوچکی داشته باشیم تحمل می کردیم که دوباره اینگونه خدمت اتفاق نخواهد افتاد همه دنبال چگونه اضافه کار حق ماموریت نرفته مشکلات خودشان می باشند

((پیگیری تحصیل فرزند شاهد))

?یک روز جهت ثبت نام فرزند شهید به یکی ازروستا ها رفتم  فرزند شهید کلاس چهارم ابتدایی بود برای امتحان نهایی باید به شهر می آمد تا من وارد منزل شدم ایشان فرار کرد که من حاضر نیستم درس بخوانم گوسفند چرانی را بیشتر دوست دارم هرچه صحبت کردم قبول نکرد روز بعد رفتم کم کم توجیه شد وپذیرفت ایشان را بردم به یکی ازشبانه روزی ها که اول راهنمایی درهمانجا بخواند  مدتی به داخل بنیاد آوردم تا اینکه دیپلم را گرفت ازسربازی معاف شد مدتی داخل بنیاد فعالیت داشت مبلغی وام اشتغال درآن زمان پرداخت کردم  ومدتی شاگردی مغازه وسپس به بانک معرفی وقبول شد بعد ازمدتی که صاحب خودرو خانه اموال فراوان شد یک روز آمد به من گفت من صاحب همه چیز شدم ولی درحقیقت زحمات وپیگیریهای شما بود که توانستم به زندگی قابل قبولی دست پیدا کنم

((پیگیری تحصیل فرزند ))

?یک روز جهت پیگیری تحصیل یکی ازفرزندان شهید به یکی ازروستا های خیلی دور رفتم باتوجه به اینکه تنها فرزند پسر خانواده بود پدر شهید خود را ازدست داده بود شدیدا ترس داشت همان منزل روستا را با همان وضعیت اسفبار ترجیح می داد حاضر نبود برای تحصیل به شهر بیاید  چندین بار ایشان را با بچه های دیگر به شهر آوردم بازهم ترس وحشت داشت تا اینکه منزل درشهر خریداری شد حد اکثر توانست دیپلم بگیرد سپس منزلی درشهر مشهد خریدار ی وام اشتغال پرداخت ویک مغازه خریداری کرد درحال حاضر بسیار فعال ودرآمد بسیار عالی کسب می کند هربار که به بنیاد می آمد اظهار تشکر را داشت اگر من را رهامی کردید به هیچ وجه توان اینکه بتوانم تحصیل کنم وصاحب اموالی بشوم نبودم

((سالگر د شهید درروستا ))

?مادر محترم شهیدی که تنها فرزندشان به شهادت رسیده بود  مدت ده سال فرزندشان بعنوان مفقود اعلام شده بود تا اینکه بعد از مدتها انتظار  مقداری اثر از پیکر شهید آوردند وایشان درهمان روستا که فاقد همه نوع امکانات بود پیکر شهید خود را دفن کرد ازآن زمان به بعد همه ساله سالگرد برای شهید می گرفتند وبه نمایندگی ازبنیاد من را دعوت می کرد ند باتوجه به اینکه راه دور بود کسی ازبچه های بنیاد شرکت نمی کردند من تنها می رفتم ویک روحانی با خودم می بردم که بعدازنهار سرمزار مداحی کنند  این مادر به جهت اینکه مصافت زیادی تا شهر داشتند سال یک بار به شهر می آمد وجه واریزی خود را برداشت می کرد وجهت مراسم خود اقلام مورد نیاز خریدار ی می کرد ومن را دعوت می کرد وبرمی گشت  آنچه جلب توجه بوده که سالی چند عد دبوقلمو بتوسط خود ش بزرگ می کرد همه اهالی روستا وروستاهای همجوار دعوت می کرد وآن هم با گوشت بوقلمو ازهمه پذیرایی می شد بعد ازنهار هم  به سرمزار شهدا می آمدند همه اهالی همکاری می کردند کلوچه هایی که خودشان درست کرده بودند بین مردم توزیع می کردند ومراسم ختم می شد

((سفره مرتب ))

?یک روز به اتفاق چند نفر از معلمین  نهضت سواد آموزی جهت سرکشی از فرزندان محصل شاهد روستا به چند روستای دور دست رفتیم موقع نهار فرار رسیده بود خیلی گرسنه شده بودیم دیدیم منزل یکی ازاهالی مشغول نان پختند هستند رفتیم جلو گفتیم  ببخشید دوتا نان پولش را بگیرید وبه ما بدهید گرسنه هستیم گفت نون فروشی نیست با کمال تعجب نداند وبرگشتیم من گفتم به این روستا خانواده شهید ی داریم  برویم چند تا کوپن نفت بدهیم اگر نان داشتند برایتان بگیرم رفتیم درب خانه پدر شهید را زدیم آمد خیلی محترمانه طارف منزل کرد گفتیم برایتان چند تا کوپن نفت آورده ایم خدمتتان تقدیم کنیم سپس گفتم چند  قرص نان اگر امکان دارد به ما بدهید ممنون هستیم فورا رفتند چند عدد نان همراه کره ماست خانگی آوردند ومن به اتفاق معلمین نهضت داخل اطاق مدرسه سفره ای را پهن کردند خیلی مرتب جایتان خالی صرف کردیم چون خیلی گرسنه بودیم از هرنوع غذایی خوشمزه تر بود  همراهان خیلی خوشحال شدند وبه کارمان ادامه دادیم  هرروز که می خواستند دوباره بروند ازمن دعوت می کردند برای سرکشی برویم لا اقل خانواده های شاهد به ما کمک می کنند