سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل نوشته های من

یاد خدا امر به معروف نهی از منکر

فقط خدا

همه جا خدا نگهدار است

شب بود از  مرز مهران  از کربلا برمی گشتیم  اتوبوس دربست کرایه کردیم  که تا تهران ما را بیاورد راننده اتوبوس تنها بود  قرار بود کمک خود را از ایلام بردارد رسدیم  اول شهر ایلام  در یک بلندی اتوبوس کنار ایستاد را ننده  بدون اینکه ترمز را بکشد یا ماشین را خاموش  کند ویا متوجه سراشیبی باشد  پیاده شد با فاصله زیاد رفت دنبال کمک خود من در صندلی چهارم کنارشیشه خواب  بودم همه خواب بودند  دو نفر پیرمرد افغانی  که در صندلی جلو نشسته بودند  گفتن بچه ماشین بدون شوفر تکان خورد باز دو باره گفتن بچه ماشین بی شوفر راه افتاد من حرف این دو را می شنیدم  تا گفتن راه افتاد سری بلند شدم با لطف خدا  نفر کنار خود را  بلند کردم  فورا رفتم  پشت ماشین نشستم ترمز گرفتم ماشین رانگه داشتم  بعد همه از خواب بیدار شدند که چه خبر شده  به احتمال زیاد اگر این کار نمی کردم بی صدا  چهل نفر به دره سقوط کرده بودیم