دل نوشته های من

یاد خدا امر به معروف نهی از منکر

قوی ترین نزد خدا باشید

فردی می شناسم با توجه به آیات وروایات وعقل سلیم واعمالی که این شخص طی سالیان متمادی انجام داده قوی ترین انسان که توانسته درمقابل عظمت بی نهایت لایتناهی خداوند پیوسطه کرنش کند اوقهرمان قهرمانان نزد خدا است با توجه به اینکه نعمت ها برما تمام شده این روزها مشاهده می کنید زندگی ها تحت عنوان پیشرفت علم فن آوری مسابقه بزرگ شده هرکسی به طریقی می خواهد از هم نوع خود وبعضی از خواهربرادر خود سبقت بگیرند ودردنیا مسابقات گوناگون ورزشی  سیاسی رسمی صورت می گیرد وبعضی به سرمایه های کلان دست پیدا می کنند وتنها چیزی که خدا می خواهد خدمت به خلق او توجه نمی شود به نظر من چون این قهرمانی هاازراه عدالت به دست نیامده قهرمان گفته نمی شود اوایل انقلاب من پشت بام خانه می رفتم الله اکبر می گفتم تا انتهای شهر خانه ها را می دیدم همه دریک سطوح زندگی می کردند از ساخت سازه های کوتاه بلنداین زمان بی عدالتی کاملا پیدا است به خلق خدا توجه نمی شود پایان هیچ کدام از این مسابقات واقعی نیست همه به دنیا خلاصه می گردد هرچند از نظر جسمی فکری اگر کسی به جایی رسیده باز نعمت ازخدا بوده کسی از خودش چیزی ندارد درگذشته اگر به کسی از نظرقدرت بدنی پهلوان می گفتند مرام ومنش پهلوانی را به خودش اضافه می کرد ومورد تایید وخیلی از مشکلات مردم راپهلوان حل می کرد واز توی این ورزش ومسابقات اون زمان  پوریا ولی ,پهلوان تختی .... حاصل می شد درحال حاضر چنین چیزی جز پول وجود ندارد ودرزمینه تحصیل همچون سعدی حافظ مولانا ........ حاصل تلاش اون روزگار بود که درحال حاضر این همه مدرک این همه دانشگاه سعدی حافظ شهید مطهری وجود ندارد پزشکانی همچون دکتر شیخ درخیابان مردم را طبابت می کرد ند این افزایش هزینه درمان تحصیل واین گرانی ها نشان از ضعف وناتوانی را می رساند واین همه سیل حوادث به خاطر آلودگی انسانها می باشد خداوند جز نعمت زیبایی وبرکات چیزی نمی خواهد واگر این اوضاع واحوال به لطف پروردگار می چرخد به خاطر امام زمان (عج) وانسانهایی که نزد خداوند آبرو دارند که من یک نمونه از هزاران خانم وآقا که در تنهایی خداخدا می گویند عرض می کنم گزارشی گرفتم خانمی  که 82سال سن دارد منزلشان نزدیک حرم امام رضا (ع )می باشد می فرمود از 50 سال قبل نماز شب ترک نشده دو ساعت به اذان صبح هرشب بلند می شوم تمام نمازهای نافله را می خوانم تمامی تعقیبات ودعاها یی که سفارش شده می خوانم روزی 5جز قرآن همه روزه می خوانم وبیشتر اوقات برای ائمه ختم می کنم پیوسطه درحال ذکر می باشم ماه روزه روزی 15جز قرآن می خوانم با توجه به اینکه از جایی حقوقی دریافت نمی کنم تا کنون ده بار به لطف پروردگارسفر مکه مشرف شدم که یک مورد از لطف الهی را من عرض می کنم که چگونه اتقاق افتاده با توجه به اینکه من قاری قرآن وبه دعاها مسلط بوده درجلسه قرآن خانم ها که از سالهای سال منزل همشیره آقا خامنه ای بوده شرکت دارم که بعد از فوت منزل ایشان مهدیه شده ومن شرکت می کنم خانمی گفت از مدتها مریضی صعب العلاج دارم دکترها جواب کردند من گفتم یکی از دعاهایی که از ائمه وارد شده بخوانید خوب می شود ایشان شروع بخواندن می کند وخوب هم می شود حقوق ماهیانه خود را برای من مکه ثبت نام وخارج ازنوبت می روم به نظر من که این مطلب را می نویسم انسان شریف این است که هیچ کدام از ورزشکاران نمی توانند هرشب دو ساعت قبل از نماز صبح بلند شوند وپیوسطه ذکر خدا کنند واگر چنین تو فیق حاصل شد قهرمانند وگرنه این جنگ گریزادامه دارد چیزی حاصل نمی شود  عمل باید خدایی باشد 



ازدواج ویژه

یک شب ازمن دعوت شد به اتفاق رئیس وقت بنیاد برای مراسم بلی برون فرزند شهیدی شرکت کنیم ساعت هشت شب ما رسیدیم به منزل فرزند که با خودمان می گفتیم خیلی دیرشده تا ما برسیم مجلس تمام می شود رفتیم درابتدا گفتیم ببخشید دیر آمدیم گفتند اتفاقا بموقع آمده اید ساعتی نشستیم تا شام را آوردند بعد من گفتم صورت طلبان فرزندرا بیاورید تا زودترشروع شود صورت را که آوردند فرزند دختر مهریه را 300 سکه بهار آزادی نوشته بود  من با داماد صحبت کردم که قبول است گفت خیر فقط پنج سکه بازبه دختر می گفتم می گفت 290 سکه  به همین ترتیب ازساعت نه شب چانه زدیم تا ساعت 2/5صبح فرا رسید ما می گفتیم پس برویم دیر شد دختر می گفت من فرزند شهید هستم پیش دخترا ن شاهد خجالت می کشم بایدمهریه من سکه باشد داماد وپدر داماد می گفتند ده سکه نهایتا پدر دامادازآخر گفت یک میلیون تومان پول بیشتر درتوان نیست باز با خواهش که همین یک میلیون تقسیم برسکه شود نهایتا 30 تا سکه نوشتیم قبول کردند برای خودمان هم تجربه خیلی خوبی شد تنها مهریه که با واقعیت نزدیک بود مشاهده کردیم این بود طرف نمی خواست ازتوانش بیشتر بگوید واین ازدواج صورت گرفت وشاید ادعا شود موفق ترین زوج هم همین ها باشند همه چیز بعد ازچند سال فراهم شد به هرحال ساعت ها تحمل کردیم مشاهده کردیم که داماد مثل بعضی هوایی خواستگاری نکرد ضمن اینکه چانه می زد می گفت من دوست دارمبهترین زنگی داشته باشم


 


درهمه حال از خدا فراموش نکن

پدر محترم شهیدی می فرمودند: که من همه ساله بعنوان روحانی کاروان به سفرحج مشرف می شدم ازطریق سازمان حج زیارت مقرر شد یک امتحانی تعداد ششصد سئوال از روحانیون کاروان ها  گرفته شود ومن خیلی به خودم اطمینان داشتم که ازهمه بهتر جواب دادم خوشحال بودم که اگر هیچ کس را به این بهانه دوباره نبرند من حتما" خواهم رفت  چون به تمامی سئوال ها برحسب تجربه جواب دادم خاطرجمع نشسته بودم  دیدم کاروان ها ثبت نام کردن روحانیون مشخص شد اعلان کردن پروازها درحال حرکت به سمت مکه می باشد کسی به من اعتنایی نمی کند زنگ زدم رئیس سازمان به استاندار به فرماندار هیچ کس جوابی ندادند یک دفعه به این فکر افتادم که من ازخدا فراموش کردم خود را برتر ازدیگران دانستم که  من جواب سئوال ها رادادم تا کنون اگر رفته ام لطف خدا بوده من منتظرم آقای فلانی درست می کند نذر کردم که خدایا، من غیر توکسی را ندارم دوازده هزار صلوات گفتم صلوات ها تمام شد یک دفعه زنگ زدن که حاج آقا کجائید ، کاروان شما امروز حرکت می کند من رفتم فرودگاه که به کاروان برسم گفتند کاروان شما به سمت مدینه پرواز کرده باعجله سوار هواپیمای دیگر شدم که خود را زودتر برسانم وقتی به مدینه رسیدم گفتند هنوز ازایران هیچ کاروانی نیامده است شما چطور شده زود آمده اید  من هم ازمحبت وعنایت خداوند بزرگ ممنون وشاکر شدم که همه چیز ازآن اوست وبرای اوست اگر او بخواهد همه چیز مهیا می گردد هیچ کس جز خدا کاره ای نیست



حبیب بن مظاهر

پدر شهید روحانی می فرمودند، جهت تحصیل زمان های گذشته به عراق رفته بودم ،مدتی گذشت خانه ای  نداشتم شدیدا" نگران بودم که چطوری درس بخوانم  حیران که چکار کنم یک روز رفتم حرم حضرت امام حسین (ع) پیش حبیب  بن مظاهر(ع) که آقا جان من غریبم، خانه وکاشانه ای ندارم نمی توانم درس بخوانم ازشما کمک می خواهم  خودتان مشکل من را برطرف کنید، واگر مشکل من برطرف نشود ازشما به پیش آقا حضرت ابوالفضل (ع) شکایت می کنم که به درخواست من اجابت نشد ، بعد می روم پیش آقا ابوالفضل (ع) واز آن آقا وبزرگوار درخواست می کنم که مشکل دارم چنانچه او ن آقا کمک نکند نهایتا ازآقا امام حسین (ع) درخواست کمک خواهم داشت ، این درخواست را ازآقا حبیب بن مظاهر (ع) کردم وبرگشتم به سمت مدرسه که درشهر نجف بود وقتی رسیدم داخل مدرسه فردی که مدیر محترم مدرسه بود ،صدا زد آقا بیا ئیداینجا کارتان دارم من رفتم جلو گفت ازداخل این جعبه کبربت یک عد د چوب کبریت شماره دارد بردارید من برداشتم گفتند  همان اطاقی که چشم مدرسه می نامند به شما افتاد من خوشحال شدم گفتم یک رفیق هم دارم گفت برای رفیق خودتان بردارید من برداشتم گفتند این اطاق قلب مدرسه می نامند به رفیق شما افتاد ، من باز خوشحال شدم ، کلید اطاقها را گرفتم وفورا" برگشتم کربلا نزد آقا حبیب بن مظاهر (ع) به تشکر کردن وسپس به پیش آقا امام حسین (ع) وحضرت ابوالفضل (ع) برای تشکر از عنایت آقا حبیب بن مظاهر رفتم  وخوشحال برگشتم


 

 


چه امام عزیزی بود

قبل از رحلت حضرت امام خمینی ره باتوجه به اینکه پیش بینی می کردند که  پرونده جانبازان از شهدا جدا گردد وبا بنیاد مستضعفان وقت ادقام شود بیلان کاری ازوضعیت کارها می خواستن تهیه ودر یگ برگ بطور خلاصه  خیلی ضرب العجل به محضر حضرت امام برسد همه بچه ها ی بنیاد شهید بسیج شدیم شبانه روز این کا ررا انجام دادیم که بتوانیم ازداخل پرونده ها ضمن مشخصات کامل شهداء ومجروحین اقدامات انجام شده را ثبت کنیم  که این کا ربخوبی صورت گرفت  وبه استان هم ارسال شد هنوز این درسطح کشور جمع آوری نشده بود که حضرت امام ره رحلت کردند خداوند اور ابیامرزد که چقدر ناز بود وچقدر بدون تشر یفات زندگی کردن  هنوز ناراحت هستم که چرا این گزارش به رویت امام ره  نرسید از خدا می خواهم به  احترام آن بزرگوار ما را هم بیامرزد وزحمات چندین

ساله مارا مورد قبول گرداند



جهاد گر جانباز شهید

درآن زمان توفیق حاصل شد که بیشتر جانبازان ومجروحین برای درمان من به بیمارستان ها ببرم جانبازی که پانزده سال بیشتر نداشت با همان کوچکی درجبهه راننده لودر دستگاههای سنگین شده بود یک روز آمپول کزاز تزریق می کنند بدن ایشان هم که ازحسایت خاص برخوردار بوده متاسفانه باعث عفونت می شود  به پشت جبهه آوردند من پیگیر درمان اوشدم چقدر سخت بود یک روز گفتند باید دست ایشان قطع شود چند روز ی نگذشت دوباره گفتند ازروی سینه باید جدا شود این جانبازمحترم درعین حالی که می دانست عفونت ادامه دارد  باهمان یک دست موتور سواری می کرد خیلی شاداب می خندید تا اینکه یک روز من اورا بردم به بیمارستان  دکتر گفت عفونت رسیده به قلب ایشان وایشان به زودی فوت می کند  هنوز ازبیمارستان بیرون نرفته بودیم که این جانباز در حضور من فوت کرد همان دکتر گواهی فوت را نوشت که براثر سرطان ازبین رفته من گفتم آقای دکتر این جانباز بوده اگر می شود بنویسید براثر جراحات ناشی ازآمپوردر جبهه بوده است قبول نکرد گفت تشخیص من همین است من جنازه اورا آوردم وپرونده چون فوت زده بودند جانبازی هم مسدود شد چند سالی پرونده مسدودماند بعد بعنوان ردیف سه باز شد خدمات  وحقوق به پدر شهید پرداخت شد  من بعد ازاینکه پرونده باز شد خوشحال شدم یک روز پدر شهید را دعوت کردم که بیشتراز این ماجرا به پرسم پدر شهید گفت بچه های من بعضی که ازمادر شهید خانم اول من هستند وخونشان مثل خون مادرشان هست همین حساسیت رادارندگفتم چطور ؟گفت یک روز خواهر این شهید تازه ازدواج کرده بود دندانش درد گرفت به دکتر بردیم عفونت کرد وبعد ازچند روز مرد مادر همین شهید ازناحیه سینه عفونت کرد بعد ازمدتی فوت کرد  بعد گفتم پس من برای دفاع ازبچه شما ازدکترش خواستم چیزی دیگر بنویسد قبول نمی کرد تشخیص  درست بوده به هرحال این هم یک نوع از شهدای عزیزما که جان عزیزشان را در راه میهن گذاشتند راهشان پر رهرو باشد  




((پدر سه شهید ))

   من به جهت اینکه آن زمان  به روستای محل سکونت خود  رفت آمد می کردم ایجاب می کرد بیشترشب ها را  به محل کارم  بمانم یک روز  بعد ازنماز مغرب وعشا بود فردی مراجعه کرد که من می خواهم جنازه شهید خود را ببینم گفتم حاجی جنازه ها درسردخانه بیمارستان است فردا صبح اول وقت  تشریف بیا ورید درخدمت شما هستیم گفت همین حالا برویم من جنازه فرزندم را ببینم من هم اولین باربود این پدرمحترم را دیدم قبول کردم  به اتفاق ایشان رفتیم بیمارستان بین راه پرسیدم اسم شهید شما  گفتند شهید فلانی  پدر سه شهید واین شهید سوم من بوده درب سرد خانه را باز کردیم صورت پسر شان را بوسیدند می گفتند من ازشما راضی هستم خدا هم راضی باشد  خدا حافظی کردمن تعجب کردم چرا تنها وچرا گریه نمی کنند چون بعضی خیلی بی تابی می کردند ایشان سومین فرزند خیلی خون سردوباتوجه به اعتقادات مذهبی که داشتند خداوند چه صبری داده بود ومن هیچ وقت فراموش نمی کنم واقعا "اگر در توزیع امکانات بی عدالتی باشد شهدا نمی پذیرند 




((مناعت طب پدرمحترم شهید ))

 هنوز خانوداه های زیادی هستند که با مناعت طب زندگی می کنند وهیچ توقعی ازکسی ندارند  پدر شهیدی را می شناسم سید بزرگوار ازسال 60 فرزندشان شهید شده هیچگونه تقاضایی ازبنیاد شهید نداشته اند هرچند سالی به جهت ادای دین من با مسئولین به منزلشان مراجعه می کنیم که پدر محترم به شما حقوقوامصندوق وام مسکنبلاعوض چنانچه نیازی دارید تعلق می گیرد پرداخت کنیم  ایشان همچون سالهای قبل اظهار دارند که بعد  ازشهادت فرزندم خواب دیدم که شهید به من می گفت پدر اگر شما دیه فرزندتان را بگیرید وارز شهای به دست آمده را هزینه کنید فردای قیامت شاید من کسانی را شفاعت کنم ولی شما را شفاعت نمی کنم ومن هم به خاطر اعتقا دات مذهبی که دارم تا کنون درخواستی نداشتم و نیازی هم پیدا نکردم  وتاحتی چهار هزار متر مربع زمین از شهید در بهترین مکان شهر باقی مانده  برای ساخت بیمارستان واگذار کردم شهید هم ازهمه چیز خود گذشت که به  چنین مقامی رسیدند کسانی که ارزشهای به دست امده را هزینه می کنند خارج از نوبت گاز می زنند خارج از نوبت مکه می روند امتیاز می گیرند حقشان بوده ولی درهمین دنیا تمام می کنند چیزی برای اون طرف نمی ماند  


مزار شهدای شهر فریمان


خاطره ای از مادر شهید

 یک روز به اتفاق چند نفر مسئول شهر جهت سرکشی به منزل شهید ی رفتیم مادر شهید خاطره ای ازفرزند شهید خودشان نقل می کردن که اوایل انقلاب بود گاهی مردمان روستا برای تظاهرات برعلیه رژیم طاغوت به شهر ما می آمدند وتا ساعت ها طول می کشید آن زمان مثل حالا نانوایی زیاد نبود مردم گرسنه می شدند فرزند من هنوز شهید نشده بود می آمد از صندوق چوبی داشتیم نان برمی داشت می رفت بین آنان توزیع می کرد وباتوجه به اینکه هنوز کوچک بود شب ها بلند می شد نماز شب می خواند من وپدر ش می گفتیم مرد من وشما پیر شدیم  تا کنون نماز شب نخواندیم  پس ما هم شروع کنیم ونمازشب بخوانیم

 


چه جبهه زیبا یی بود

درآن زمان باتوجه به اینکه هرروز مجروح وشهید می آوردند وکارهای اولیه شهداء ازقبیل تهیه خواربار، وتهیه خودرو ، سنگ مزارشهید، تشییع وتدفین ، بعهده بنیادشهید بود وهرروز اعزام مجدد صورت می گرفت  کار بچه های بنیاد شهید ازحضور درجبهه کمتر نبود والبته ادارات دیگرمثل جهاد وسازمانهای نوپا همه مشغولیات بسیاروکارهای مهم بعهده داشتند من که با بچه های تعاون سپاه جهت خبر رسانی ها هرچند وقت می رفتم کاملا همه  مارامی شناختند وهفته یک بار من به اتفاق یکی ازهمکاران  برای گرفتن گواهی شهادت ومجروحیت بچه ها درسپاه بودم ودرهمان جا نها رمی خوردیم  یک روز یکی ازبچه های سپاه وقت به من گفت شما بنیادی ها جنگ می خواهد تمام شود همه ما سپاهی ها را شهیدوتشییع وتدفین کردید ولی خودتان هنوز به جبهه نرفته اید باتوجه به اینکه من دوران سربازی وخیلی ازما همکاران جبهه بودیم وکارمان ایجاب می کرد همیشه درگیر جبهه وجنگ باشیم  ولی باز من این یاد آوری را به گوش گرفتم درست است کار می کنیم واقعا با جبهه فرق دارد آمدم به بچه های بنیاد شهر خودم گفتم بچه های سپاه اینگونه  برداشت کردند من باید فردا اعزام شوم به جبهه تا من این حرف را زدم ازهمین شهر کوچک چهار نفر دیگر ازهمکاران بنیاد اعلام آمادگی کردند که معرفی شوند البته هنوز نرفته بودیم ازسپاه درپی حرف روز قبل با من زدند  کتبا اعلام کردن که جبهه به نیرو نیاز دارد بنیاد هم نیرو ی سهم خودرا اعزام نمایند که درپاسخ به همین درخواست من وهمکاران معرفی واعزام شدیم درمنطقه یگان دریای خرمشهر منطقه که آلودگی زیادی شمیایی وجود داشت  مدتی که درجبهه بودم من خیلی علاقه داشتم درکلاسهای آموزشی شرکت نماینم تا درصورت نیاز موقعیت های بحرانی بتوانم بخوبی ازوسایل مورد نیاز استفاده کنم ولی دیگران کمتر شرکت می کردند  باتوجه به آمادگی خوبی که پیدا کرده بودم هر روز صبح فرمانده گردان بچه هارا برای دو میدانی می برد درپایان دویدن که همه خسته به نظر می رسد من پیشنهاد مصافت بیشتر را می دادم فرمانده با من چیزی نمی گفت تا اینکه یک روز اجباری مصافت چهل کیلومتری درهوای گرم باید پیاده می رفتیم  ازاین جهت کلیه بچه های گروهان بامن همکاری داشتند به هرحال توفیق حاصل شد جبهه را پیدا کردیم یکی از بسیجی ها که همراه خودش همیشه یک تیربار ویک آرپی چی داشت ومن یک کلاش وآرپی چی داشتم می گفت بیا از آرپی چی یازده استفاده کن که وقتی موشک را شیلیک می کنی خود ت عقش کنید بعد من می گفتم عشق کنید یا عقش کنید  به هرحال همین آدم که درعملیات هابیشترین گلوله را به طرف دشمن شیلیک می کرد کنار روخانه کارون باتوجه به اینکه اعلام کردن دراین جا گرداب وجود دارد آب تنی نکنید بدون دستور فرماندهی خودش را به آب انداخت ودرحضور همه بسیجیان غرق شد یک بار ازآب بیرون آمد دست خود را دراز کرد کمک می خواست یک درختی درآنجا بود بچه ها انداختند تا ازدرخت بگیرد هرچه دست خود را دراز کرد نرسید وغرق شد پرونده اورا به عنوا ن تمردی تشکیل دادند خدا او را بیا مرزد واین وبلاگ نویسی عین همان رزمندگی می باشد که باید مخلصانه عظمت باشکوه خداوند را معرفی کنیم وباز برگ سبزی تهفه درویش باشد این عکس خودم یگان دریایی خرمشهر می باشد