.(
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ترس با نومیدى همراه است ، و آزرم با بى بهرگى همعنان ، و فرصت چون ابر گذران . پس فرصتهاى نیک را غنیمت بشمارید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
غلامعلی علامه ، فریمان ، ز ، گربه ، نویسنده غلامعلی علامه ، عقل ، دعا ، دور نشویم ، دوست خدا ، را فراموش نکنید ، راز دل ، راستی ، رضای خدا ، روزه ، روستایی )) ، روش ، عقل کل ، عقلی ، علامه ، علمی ، علی ، فریمان راه درست ، فریمان یا مدد یا امام حسین ، قبل از مرگ به فکر ، قبول ، قدرت ، زیبا ، زیبا ترین ، سال خرگوش ، سمل ، سونامی ، سی ، سیل ، شهید درحین رانندگی داخل سرویس )) ، شهید شده )) ، شیرین ، شکر ، صمد ، طاعات ، طبیعت بکر ، طبیعت زیبا ، ظلم ، ظهور امام زمان ، عابد ، عالی ، عدالت ، عدل ، عصر ، عصر رادیو ، عصر شتر ، عصیان ، عظمت ، عفو ، نویسنده غلامعلی علامه پشت سرعقل راه بروید ، هماهنگ ، همایش شهر ملایر ، همه مخلوق ، همه موجودات ، وآخرت ، واحد ، واقعیت ، کامل ، کرامت ، کعبه ، کل ، که ، کویر ، فریضه الهی ، گوناگون ، لا حول ولا قوه الا با لله ، مبارک ، مبیت ، مجروحین )) ، محار ، معبود ، مقالات ، ملت ، ملک واملاک رها ، ممتاز ، مناجات ، منطق ، مهترم ترین ، مهربانی ، مهم ترین ، نادر ترین ، نادعلی ، نام های زیبا ، نجات ، ((سالگر د شهید درروستا )) ، ((مناعت طب مادرمحترم شهید )) ، (پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم ، ا ، اجابت ، احد ، استعداد ، اقتصاد ، الحمد ، العظیم، اللّطیف، الشّافی». ، امام زمان ، امام عصر ، امامان عزیز ، انسان ، انسانها ، انسانهای متمدن ، اولیا ، با خدا ، با شیخ بهلول ، بالاروید ، باهم )) ، بخشش ، بنیاد شهید ، به شکلی بی عدالتی هست ظهور ، بها ر ، بهتر ، بهترین ، بهترین چشم ، بی یار ، بیداد ، پایه غر غر می کند آقا بارندگی ندارد )) ، پله پله خدا ، تجربی ، تجلیل ، ترین ، تعریف ، توجه ، توصیه ، توفیق ، جدید ترین ، جشنواره ، جهان ، جهنم فرضی را شنید یم وای از ، جوائج دنیا ، جوانان را نصیحت ، جیوان ، چشم ، چه شکوهی ، چه عظمتی ، حدای بیه متا ، حرکت برای خدا ، حسبی الله ، حصار ، حضرت مهدی ، حفظ منید ، حقوق مزایا ، حوادث ، خ ، خانواده های شاهد به کربلای معلا )) ، خدا ، خطر ، خلیفه خدا ، خوب ، خوب آنان را ، د هک ، در دل ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :27
بازدید دیروز :69
کل بازدید :603989
تعداد کل یاداشته ها : 403
103/2/30
4:45 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
غلامعلی علامه[132]
هرچه هست از خدا است اگرخدمتی بوده آنهم لطف خدا بوده من چیزی ندارم جز سپاسگزاری از خالق خودم

خبر مایه

(( یک معجزه عبور ازسیل  ))

?یک روز هوا بارانی فرزندان شهدا را ازروستا به شهر می آوردم سر برگشت مسیر ی که من می رفتم چند رودخانه همیشه ذرفصول مختلف سیل می آمد من با بسم الله ودعا می خواندم ازرودخانه عبور می کردم  وقتی که ازروستا برگشتم دیدم چند دستگاه خودرو بزرگ وکوچک آب برده وسرنشینان خودرو ها راهمگی کشته شدند  من وقتی این قضیه را دیدم خیلی نگران شدم  ازخداوند خواستم که این رفت وآمد هم برای من مشکل است وهم برای خانواده شهید خدایا دوباره من به این مسیر رفت آمد نکنم خیلی خطر ناک است باتوجه به اینکه همیشه ودرهمه جا خداوند به بندگانش لطف دارد خداوند متعال این بار هم لطف کرد معجزه بزرگی ضمن اینکه مشکل مسکن خانواده را درست کرد رفت آمد بکلی قطع گردید یعنی دوباره من ازآن مسیر عبور نکردم بارها هرچه از خدا می خواستم اجرا می گردید

((معجزه چپ شدن ماشین وجان سالم بیرون کردن ))

?هرهفته  چون مسیر رفت آمد فرزندان شاهد با من یکی بود من با خودرو بنیاد بچه هارا با خودم می بردم یک روز باتوجه به اینکه هوا سرد زمینها برفی   زنجیر هم نداشتیم  ازیک بلندی ناچارا باید عبور می کردیم وقتی به آنجا رسیدم به بچه ها گفتم ماشین دراین سراشیبی  سر می خورد نمی توانیم برگردیم باید به هر نحوی شده ازاین جا عبور کنیم خیلی یواش راه افتادیم شیب تند بی اختیارماشین سرخورد  وبه یک طرف خوابید که چرخها ی خودرو به هوا رفته بود ماشین جیپ بود فرزند شهید که سمت راست من نشسته بود افتاد بروی من وصندلی تاشو جیپ افتاد بروی هردو هرچه تلاش می کردیم بلند شویم که یک وقت ماشین آتش نگیرد نمی توانستیم بعد ازتلاش بسیار ازخودرو بیرون رفتیم خوشبختانه کوچکترین خطی بر روی خود رو نیفتاده بود رفتیم تعدادی ازاهالی همان روستا نزدیک صدا زدیم آمدند ماشین مارا راست نمودند قبل ازاینکه راست شود داخل خودرو دوربین عکاسی داشتیم عکس گرفتیم وماشین را روشن کردیم وبه راه خود ادامه دادیم وقتی به بنیاد آمدیم گفتم ما توراه چپ کردیم  والحمد الله کاری نشدیم همه رفتند نگاه کردن که شما دروغ می گوئید چیزی نشان نمی دهد بعد من عکس را نشان دادم قبول کردند واقعا" معجزه بود

((معجزه شدن روشن نمودن خودرو خبرنگار ))

?یک روز مراسم دعوتی ازکلیه خانواده های معظم شاهدوهمچنین افتتاح ساختمان بنیادشهید را داشتیم  مسئولین زیادی دراین مراسم  دعوت شده بودند من درگیر مراسم وپذیرایی ازخانواده ها ومهمانان بودم وبعد ازاتمام هماهنگی جهت اعزام خانواده های شاهدبه  روستا ها ی اطراف بودم چند ساعت بعد ازاتمام مراسم برگشتم دیدم همکاران همه مشغول که خودرو پیکانی را روشن کنند خودرو ازخبرنگار صداسیمای مشهد بود تا من را دیدند گفتند هیچ کس نتوانسته این خودرو را روشن کند وبرق خودرو کاملا قطع می باشد من ابتدا گفتم خوب پس من هم نمی توانم کاری کنم خبر نگار محترم گفتند قبل ازآمدن شما همه گفته اند مسئول فنی ما اگر باشد درست می کند گفتم حالا ببینیم چه می شود رفتم سویچ را روی ماشین این خبر نگار گذاشتم  ناخداگاه پایم را هم روی استپ چراغ هم زدم ماشین روشن شد وچراغها کارمی کرد این برادر محترم که ساعتها مشغول بودند نتوانستند روشن کنند وبا خانواده اشان منتظرمانده بودند اینقدر خوشحال شده بود و چند بار تکرار کردکه واقعا فنی هستید خیلی ممنون شما می باشیم که من با خودم می گفتم من که کاری نکردم  اتفاقی بود

((یک درخواست کوچک ازامام جمعه دارم ))

?یک روز درمعیت کلیه مسئولین محترم شهرستان جهت سرکشی به منزل یکی ازشهدای روستا رفتیم معمولا قبل از هرصحبتی مسئولین به خانواده معرفی می شدند که اگر چنانچه مشکلی دارید می توانید درحضور شان اعلام فرمائید  بعد ازاینکه رئیس وقت بنیاد وامام جمعه صحبت کردند صحبتب مطرح نشد  ازمنزل شهید که بیرون رفتیم برادر شهید به من گفت آقا من یک مشکل کوچکی دارم می خواهم به امام جمعه ورئیس بنیاد عرض کنم من با امام جمعه صحبت کردم حاج آقا ایشان مشکلی را می خواهند با شما مطرح کنند  امام جمعه گفتن بفرمائید وقتی صحبت کردند امام جمعه خندیدند وآمدند گفتند درخواست یک خودرو نیسان داشتند مشکل کوچک ایشان که خود روباشد اگر مشکل بزرگ باشد چه کنیم به هرحال آقای رئیس بنیاد هروقت به سرکشی تشریف می آورید با دست پر باشید

مردم خیلی مشکل دارند بخشی ازمشکلات را بتوانیم حل کنیم

((آن طور که پایه غر غر می کند آقا بارندگی ندارد ))

?یک روز به اتفاق مسئولین وقت شهرستان به منزل یکی ازوالدین محترم شهید رفتیم  درآن زمان بعد ازاینکه رئیس بنیاد مسئولین را به خانواده ها معرفی می کردند وچون ازچند روز قبل به خانواده اطلاع داده می شد اعضای شورا ودیگر مردم روستا هم به منزل شهید می آمدند مسئولین بترتیب هرکدام اقداماتی که درروستا انجام داده بودند ودردست اقدام داشتند درحضور جمع مطرح می کردند هرکدام درخواستی داشتند مطرح می شد ولی وقت ویژه مربوط به خانواده شهید بود که چه کار ی دارند پدر شهید گفتند مدتی است قصد درست کردن همین خانه را دارم خراب شده اگر چند شاخه آهن بدهید ممنون هستم من به بخشدار آن منطقه گفتم برای خانواده شهید ما چه کاری انجام می توانید بدهید همانجا دستور دادند تشریف بیاورید از بخشداری حواله بدهیم بروید بگیرید باز دوباره گفت چند متر چتایی می خواهیم باز گفتند مشکلی نیست با زدوباره گفتند چند پاکت سیمان می خواهیم باز دوباره گفتند مسله نمی باشد برای تحصیل فرزندشان صحبت شدمسئول آموزش وپرورش کفتند هماهنگی می گردد درآخر این پدر شهید گفتند فکر نکنم آنطور که پایه غرغر می کند بارندگی داشته باشد همه خندیدند وباز گفتند انشا لله که بارندگی خواهد داشت .

((تعصب فرزند شهید از ازدواج همسر شهید مادرش ))

?سالهای اول بعضی ازهمسران شاهد  وضعیت بنیاد را خیلی نرمال نمی دیدند قبل ازدسترسی به امکانات مسکن حقوق نسبت به تقسیم اموال که یک هشتم سهم می بردند اقدام می کردن وسهم خود را دریافت می کردند سپس  به جهت اینکه کمتر مسئولیتی به فرزندان داشته باشند ازدواج می کردند واین تجربه شد که هرکس با چند فرزند ازدواج کرده بعد پشیمان شدند که چرا کنار فرزندان خودمان تحمل نکردیم  یکی ازهمسران شاهد هرروز به بنیاد می آمد ودرخواست تقسیم اموال منقول وغیر منقول شهید را داشت من رفتم چندراس گاو گوسفند اثالبیت تقسیم کردیم پدر شهید وفرزندان شهید که کوچک بودن نمی خواستند اموال تقسیم بشود شورای روستا واهالی روستا حق را به همسر می دادند که سهم خودرا می خواهد چرا نمی دهید فرزند پسر شهید ازفرزندان بزرکتر بود خوب بدرا تشخیص می داد ومشاهده می کرد که پدر شهید مادر شهید هرچه می گویند مادرش قبول نمی کند وچون کوچک بود کاری نمی توانست انجام دهد به هرحال اموال تقسیم شد روزبعد گفتند همسر شهید زن فلانی که خود او سه تا زن دیگر و14 بچه داردویکی ازهمسرانش خاله خود اومی باشد شده است مردم وشورا که طرفدار همسر بودند همه این حرکت همسررا درآن روستا محکوم می کردن که با این فرزندان درست نبوده واین نفرت وبرخورد باهمسر باعث شد ازهمان روز فرزند پسر شهید ازمادرخود جدا زندگی وبا پدر بزرگ خود باشد گاهی خبر می آوردند که فرزند گفته من مادرم را خواهم کشت چرا این کار را انجام داده وپدر مادرشهید هم ازفرزند طرفداری می کردند که فاصله روزبروزبیشتر شد تا اینکه فرزندان بزرگ شدند واین فرزند لیسان گرفت ازدواج کرد ولی من هروقت که این فرزند را می دیدم نصیحت می کردم که مادرت بوده کار خطایی نکرده تا اینکه یک روز با مادرش رویروکردم وهردو همدیگر را پذیرفتند واز آن روز هرکاری مادرش دارد انجام می دهد باتوجه به اینکه همسرازشوهرش پنچ فرزند دیگر دارد با این فرزندان هم ورفت آمد خوبی دارند

((درب چوبی بسیار قدیمی داخل منزل پدر شهید ))

?یک روز به اتفاق مسئولین شهرستان جهت سرکشی به منزل یکی ازوالدین محترم شاهد رفتیم  بعد ازاینکه با خانواده احوالپرسی کردند چشم مسئولین به درب خانه افتاد که این درب چند سال قبل ساخته شده پدر شهید گفتند نزدیک صد سال است این درب با چوب کبچیر به تعدادزیادی کنار هم چیده شده بود ومسئولین را مجذوب خود کرده بود یکی ازمسئولین گفتند دور بین باشد عکس بگیریم چقدر زندگی این عزیزان ساده زیستی بود ه حالا مردم به تجملات روی آوردند هر روز وسایل عوض می کنند ولی هیچ وقت حال هم را نمی پرسند

((پیدا شدن امامزادگان دروستا ))

?یک روز به یکی ازروستاهای اطراف این شهرستان رفتیم که چند خانواده شهید درآنجا سکونت داشتند چند لحظه کنار رودخانه ای که ازوسط روستا عبور می کرد ایستاده بودیم دیدم چندین ماشین ازوسط روستا عبور کرد ند وبه طرف کوه ها می رفتند من رفتم پرسیدم که آنجا چه خبر است چند نفر اهالی روستا کفتند امامزاده ای پیداشده مردم به زیارت آنجا می روند من گفتم تاکنون که درآنجا چنین چیزی نبوده برای اطلاع بیشتررفتیم گفتیم هم خبر ی ازخانواده شهید گرفته باشیم هم بیشتر به پرسیم ازاین زیارتگاه منزل پدر شهید رفتیم ضمن احوالپرسی پدر شهید گفتند اتفاقا این زیارتگاه را من کشف کردم چند سال قبل من خیلی مریض شدم که دکترا من را جوا ب کردند خوب نشدم   یک روز رفتم داخل همین کوه  جایی که این اثر پیداشده حاجت خواستم واین امام زاده به لطف وکرم خود ش من را شفا داد ومن برگشتم مردم هم که مرا می شناختند باور کردند واین خبر بین تمام مردم پخش شد که دراین روستا امام زاده پیداشده وخیلی هارا شفاداده ازآن زمان به بعد خیلی آمدند وخیلی ها به لطف خداوند شفا یافتند

((درب خانه ای که کوتاه پوش و شیشه جلو کامیون می باشد))

?پدر مادر شهدا خیلی ساده زندگی می کردند که فرزندانشان به چنین افتخاری نائل شده است منزل یکی ازوالدین محترم شاهد رفتیم  درب خانه این پدر محترم شیشه جلو کامیون بود باتوجه به اینکه چند بار رفته بودیم ومبلغی هم تحت مساعدت مسکن پرداخت کردیم هروقت با مسولین می رفتیم اشاره به این شیشیه می شد که یک خانواده شهید درچه وضعیت می باشد درب ابن منزل اینقدر کوتاه پوش بود که هرکس می رفت باید کمر خود را خم می کر دوارد می شد  وهروقت منزل این شهید می رفتیم که مسئولین کمر خودرا خم می کردند این خبر را می گفتند به خانواده ما گفتیم شما درچه وضعیتی زندگی می کنید وبعضی مردم چگونه زندگی می کنند  خیلی تحت تاثیر قرار می گیریم البته به این خانواده وام وبلاعوض مساعدت شد منزل مناسبی درشان خودشان درست کردند

((محروم بودن بعضی مناطق وافراد ))

?یک روز به اتفاق مددکار ان بنیاد از سرکشی منزل همسر وفرزندان ساکن دروستا می آمدیم ازروستا که بیرون رفتیم یک نفر که اسم من را می دانست صدا می زد آقای علامه نگهدارید من ایستادم دیدم زن ومرد بچه به بقل گرفتند  که درحال تشنج می باشد خواهر مددکار ازآنان پرسیدند چه شده بنده خدا گفتند سرماخوردگی گرفته نتوانستیم به دکتر ببریم تا این که تشنج گرفته است خواهر مددکار گفت خوب زودتر می بردید این مرد گفت من پولی نداشتیم که بچه مارا ببریم چند تا مرغ داریم این چند روزتخم گذاشته برداشتیم که به برم بفروشیم وبچه مارا به دکتر ببریم شما حال شما خوب است وقتی من این حرف را شنیدم گریه ام گرفت خدایا به توپناه می برم این خواهران هرکدام مبلغی کمک کردن ومن اورا آوردم بیمارستان پیاده کردم هنوز هم افرادی هستند فاقد ممر درآمد برنامه ریزی هم که می شود باز به این افرادمحروم نمی رسد


  

((نداشتن امکانات ))

?یک روز به اتفاق چند نفر ازبچه های جهادسازندگی  جهت سرکشی ازخانواده ها به یکی ازروستا ها خیلی دور رفتیم خانواده ها درآن زمان بعضی  درروستاهایی ساکن بو.دن که فاقد هرکونه امکانات بود اگر کسی سرزده می آمد نمی توانستند تارف خانه بکنند من  مقداری مصالح ساختمانی هم برایشان بردم که باید داخل منزل می رفتم سرظهر رسیدیم به جلو درب منزل این خانواده قصد ماندن را نداشتیم گفتیم نماز را بخوانیم وبرویم روستاهای دیگر تا درب خانه را زدیم صدایی آمد که سر ظهر هیچ چیزی به خانه نمی باشد   باز اینها کی هستند آمدند آمد جلو احوالپرسی بفرمائید ظهر است  رفتیم داخل وگفتیم ما نهار نمی خوریم باید برویم جای دیگر این بنده خدا با عجله دو تا تخم مرغ درست کرد آورد  یک تشتی هم برای شستن دستها آورد بعد هم گفت شروع کنید ماهم چند نفر بودیم تا خواستیم اولین لقمه را برداریم دیدیم یگ گربه درب خانه ایستاده چند لحظه گذشت سیزده گربه مجبور شدیم با گربه ها تقسیم کنیم صاحب خانه  گفت ازاین گربه ها چند تا با خودتان ببرید که این جا زیاد هستند بعضی چقدر زندگی های محروم دارندبعضی ازما با تجملات زندگی می کنیم به فکر همنوع خودمان نیستی

((گله گوسفند ))

?یک روز جهت بازدید وسرکشی به یکی ازروستاهای دور رفتیم داخل ماشین منتظر بودم ازجلو ماشین ما گله های گوسفند روستا ئیان وارد روستا شدند یک دفعه دیدم  تعدادی گرگ  افتادند به جون گوسفندا ن چندتا گرفتند وفرار کردند  اهالی روستا  هرکدام ازیک طرف داد فریاد می زدند که سگ های گله رسید وباقی گوسفندان را نجات دادند

((اعتراض خواهرشهید درزمان صورتبرداری اموال شهید  ))

?یک روز جهت تشکیل پرونده به اتفاق نماینده دادگستری منزل یکی ازشهداء رفتیم کلیه اموال منقول وغیر منقول را صورتبرداری کردیم شهید دارای دو همسر بود یکی ازهمسران شهید اقوام مادر شهید بود ودیگری بیگانه بود ما برابر قانون و وصیت شهید نسبت به تقسیم سهم همسران وفرزندان اقدام می کردیم وهرکسی به سهم خود ش می رسید خواهر شهید به همسرکوچک شهید شدیدا اعتراض می کرد که بدون گرفتن سهمی ازهمه چیز بگذرد برود دنبال کارش  من میگفتم این اموال بیل کلنک  که شما اعتراض دارید چیزقابل مندی نمی باشد وشما اینگونه به همسر برادر خود توهین می کنید مگر نمی خواهید دوباره رفت آمد کنید می گفت خیر من می گفتم ایشان ازامروز همسر شهید محسوب می شود حقوق مزایای جداگانه ازبنیاد دریافت می کند صاحب منزل مسکونی مجزا خواهند شد وضعیت خوبی پیدا می کند وشما این حرفهارا بزنید درآن زمان خجالت می کشید روبروشوید  طولی نکشید برای هرکدام ازهمسران منزل مسکونی حقوق کلیه اموال تفکیک شده وهردوهمسر خودشان قیم خاص شدند  خیلی با زمان قبل ازشهادت فرق کردند به جایی رسید همین همسر دوم که خواهر اعتراض می کرد علاوه برحقوق مزایای خوب ماشین سواری گرفت سوار می شد  چند مرتبه به اتفاق مسئولین به منزل پدر شهید رفتیم خواهر شهید که تا آن زمان رئیسی می کرد سکوت مطلق را اختیار کرده بود چیزی نمی توانست بگوید راهی را شهیدان انتخاب کردن که خداوند بعد ازخودشان دیگران را مامور می کند کار خاندان این عزیزان بخوبی انجام دهند

((درخواست اشتباهی نوشته شده ))

?خانواده شهیدی را می شناسم که دارای چند سرعائله تحت پوشش بودند ومن هروقت صحبت از خانواده مشکل دار می بردند باتوجه به شناخت ومریضی پدر شهید وفرزندان زیاد بیکار همین خانواده را معرفی می کردم تا به هرنحوی مساعدت گردد  خوشبختانه هرگونه همکاری صورت گرفت وخانواده  هرکدام به بنیاد می آمدند برخورد خوبی با من داشتند ازسازمانهای دیگر هم اگر قرار می شد کمکی شود من همین خانواده را مد نظر داشتم به پاس این محبت درخواستی به یکی ازمسئولین نوشته بودند که بنیاد به ماهیچ کمکی نکرده  چرا ما هرروز باید برای هرکاری پیش آقای علامه برویم مگر کار بنیاد شهید ارثی است من تعجب کردم که کجای کار من ایراد داشته من با این خانواده بسیار با محبت وخارج ازوظیفه کار کردم چرا چنین چیزی نوشتند تحقیق کردم ازهرکدام پرسیدم گفتند ما ننوشته ایم  دیدم کسی دیگر که هیچ ربطی به این خانواده نداشته ومن را نمی شناخته نوشته است

((گاهی مال اموال دنیا ما را ازاصل ارزشها دو رمی کند ))

همسر شهیدی را می شناختم که درسالهای اول شهادت شوهرشان دارای مدرک تحصیلی ابتدایی بودند باتوجه به پشتکار خودشان وحمایتهای بنیاد توانستند لیسانس بگیرند وبا معرفی بنیاد بدون کنکوردانشگاه وبدون گزینش استخدام آموزش وپرورش شوند وسپس ازدواج نمودند وشوهرشان ازاین طریق بنیاد مشغول کارشدند ازگرفتن امتیازات صاحب چند خانه مسکونی  واموال منقول غیر منقول شدند ضمن اینکه حقوق قابل توجه ای ازبنیاد دریافت دارند مبلغی بسیاری از جای دیگرکه با معرفی بنیاد سرهم کرده اند درمی آورند که همه این تفاوتهابادیگران از امتیازات شهید بدست آورده اند وما هم از اینکه چنین رشدی دراین خانواده مشاهده می کردیم افتخار داشتیم  که همه خانواده هاازامکانات خوب برخوردار شوند  یک روزاین همسر  به بنیاد مراجعه کردند که من وام می خواهم گفتم وام مسکن  گفتند نه وام ازصندوق باتوجه به اینکه پس انداز بالایی داشتند تا سقف سه میلیون تومان اعلام کردم قابل پرداخت می باشد وبا خودم گفتم خوشحال خواهند شد یک بار دیدم می گوید من ده میلیون می خواهم این مبلغ کار من راه نمی افتد گفتم سقف پرداخت بیشتر نمی باشد با کمال تعجب این خانم با سواد معلم گفت جمع کنید این بنیاد شما را بنیاد که نتواند ده تومان وام بدهد بدردنمی خورد برای من خیلی تعجب بود که ایشان بجای تشکر ازخداوند این برخورد بعید بود تحقیقی ازهمکاران وخانواده داشتم که چرا ؟ دیدم مادر شهید خیلی علاقه داشته که این همسر زن براد رشهید بشود وایشان قبول نکرده مادر شهید ازقصه فوت نموده وهمسر فرزندان ازآن زمان هیچگونه رفت آمدی با پدر شهید وتاحتی مزار شهید نداشته اند  وخبر دادند داخل منزل شان سگ ومیمون تربیت می کنند ازنظر سیاست نظام وبنیاد تمام این همکاریها برای حفظ ارزشها بوده ولی تجملات دنیایی ارزشهاروشها وسنتها رااز راه اصلی  به فراموشی سپرده است معلوم نیست هنوز سراز کجا درآورند

((محل کار کلاه به سرم بود ))

?یک روز من داخل اطاق محل کارم نشسته بودم چند نفر همسر فرزند محترم شهید تشریف آوردند من چون هوا سرد بود سرما خورده بودم کلاه بسرم  بود این چند نفر گفتند چرا کلاه بسر کرده اید  هروقت ما می آئیم خودتان را مرتب سرتان را شانه وعطر بزنید  واگر این سرایدار شما اطاق شما را تمیز نمی کند ما خودمان حاضر هستیم هروز بیائیم جارو و تمیز کنیم باتوجه به اینکه همیشه لباس مرتب داشتم  وخیلی به این قضیه اهمیت می دادم ازآن زمان به بعد ازحساسیت بیشتری برخوردارشدم بهترین لباس را می پوشیدم

((تی کشیدن بیجای سرایدار بنیاد))

?یک روز من تاکید داشتم که سرایدار بنیاد که خودشان برادر شهید هم بودند داخل اطاق من را بموقع تی بکشند وداخل کمدهای پرونده شهدارا تمیز وگرد گیری نمایند ایشان خیلی اهمیت نمی دادند وهرچه اعتراض می کردیم اعتراض بجایی نمی رسید یک روز من بیرون ازاطاق بودم دیدم ایشان تی  را برداشته داخل کمد پرونده های شهدا را با تی می کشد من دیدم تمیز نکرده این خود توهین بوده فورا رفتم رئیس وقت بنیاد را آوردم که بیائید ببینید  برادر شهید که باید مدافع شهید وشهادت باشد خود چه بی احترامی می کند رئیس بنیاد آمد تذکری دادند که این چه کاری است آقا انجام می دهید  با زفراموش شد وبه کارش ادامه داد آنچه ما را به طبقات عالی میرساند حفظ ارزشها بوده که متاسفانه کم رنگ جای همه ارزشها سنتها روشهای درست فقط پول گرفته است

((ازدواج نوه های پدر شهید باهم ))

?پدر شهیدی می شناختم درموقع صورتبرداری اموال منقول وغیر منقول شهید ایشان ولی قهر ی بودند منزلی درمشهد داشتند که قبل ازشهادت شهید درآنجا ساکن بودند ولی متعلق به پدر شهید بود همسر شهید می گفت پدر شهید درزمان حیات شهید قول داده که این منزل ازما باشد  من دوباره به جهت اینکه صحت وسقم درست شود مجدد ازپدر شهید دعوت بعمل آوردم که آیا این منزل مشهد را شما به فرزندتان هبه کردید یا خیر ؟ این پدر محترم می گفت پسرم ازمن زود تر فوت کرده من ازاموال او هم سهم دارم این کار به شرطی قبول می کنم که نوه ای که ازشهید وبرادرزاده شهید دارم با هم ازدواج کنند اگر قرار باشد این مال بدست غریبه بیفتد به هیج وجه نخواهم دا د من هم عین همین گفته های پدر شهید را نوشتم برای پدر شهید خواندم وایشان تایید کرد داخل پرونده گذاشتم تا اینکه پدر فوت کرد بچه هابزرگ شدند خوشبختانه فرزندان هم به این مهم توجه نشان دادند وبا هم ازدواج کردند زندگی بسیارخوبی برای خودفراهم نمودند وصیت پدر شهید را اجرا کردند گاهی بزرگان با تدبرخوب آینده فرزندان خود را تضمین می نمایند باید عقلانی کارکنیم وعمق کار ها بیندیشیم .

((مریضی مادر وسکته پدروگم شدن مادر شهید درحین مسافرت ))

?یک سال تعدادی ازوالدین محترم شهداء را برای  زیارت سالگرد امام ره اعزام کردیم باتوجه به حسایت نشان دادن که مشکلی نباشد برعکس کلی اتفا ق درمسیر رفت برگشت مشاهده گردید یک شب درموقع تقسیم غذا متوجه شدیم که غذا ها مسموم بوده اگر استفاده شود همه مریض خواهند شد یکی ازمادران شهید دیدند به ظاهر خیلی کباب های خوبی است اسرارداشتند من می خورم مسموم نخواهم شد هرچه گفتیم غذای بهترگرفتیم گفته خیر من باید ازاین کباب ها مال خدا بخورم خوردن کباب بلافاصله مریض شد که تمام کاروان رااسیر خود نمود مجبور شدیم ماشین جداگانه واورا به شهر ستان بفرستیم وهنوز از همان مریضی خوب نشده است تعدادی کارت با مشخصات کامل تلفن آدرس هتل که همه برروی لباس خودشان بزنند که اگر گم شدند به همان آدرس پیدا شوند بعد ازبرگشت اززیارت تعدا زیادی زن ومرد گم شده بودند یک برادر شهید ی فقط به جهت اینکه مواظب مادر خود باشدازاو ثبت نام کردیم آمده بودکه مادرم گم شده چند روز دنبال این افراد به اطراف بهشت زهرا می گشتیم تا اینکه بعضی پیدا وبعضی خودشان آمده بودند این برادر شهید برای اینکه ماد رخود پیدا کند گفتیم بمانید وما آمدیم بین را پدر شهید باز سکته کردند بردیم بیمارستان شهرستان گرگان بیمارستان بدون همراه قبول نمی کرد تاکید که باید یک نفر همراه باشد ناچارا پدر شهید را به یکی ازخودروها سوار کردیم وازکاروان جدا شدیم وبه سرعت رساندیم به مشهد به مشهد که آمدیم اقوام این پدر را نمی شناختیم بعد ازگذشت خیلی زیاد به بیمارستان بستری کردیم  وقتی به شهرستان برگشتیم برادر شهید که مادرخود را گم کرده بود ازما زودترآمده بود که مادرم پیدا نشد بعد ازچند روز با کاروان های شهرستانهای همجوار برگشتند وقتی آمد گفتم مگر مادر قرار نبود کارت خودرا بزنید گفت من ترسیدم که کارت گم بشود به پسرش گفتم شما چرا چند روزی نماندی که مادرت پیدا شود گفت ترسیدم خودم گم شوم به هرحال با همه مشکلات وخواسته های جو رواجوربرای شهدا وخانواده ها صادقانه خدمت می کردیم ولی حالا خیلی تفاوت پیدا شده روشها سنتها ارزشها به فراموشی سپرده شده است 

((مسابقات کارکنان بنیادشهید شهرستانهای استان خراسان ))

?قرار شد مسابقاتی به میزبانی این شهر ازکارکنان بنیاد شهید صورت بگیرد من را بعنوان مسئول تدارکات معرفی که چند روزی همکاری داشته باشم خوشبختانه هماهنگی هایی خوبی بین مسئولین شهر ستان صورت گرفت مکان بسیار مناسب برای استراحت وآشپزی مهیا شد لابلای مسابقات بازدید ازسد محل تفریگاه انجام می شد وغذا هایی که تهیه و پخت می شد نشان می داد که خیلی راضی هستند وهمه می گفتند ازشهرستانهای همجوار خیلی بهتر پذیرایی نموده اند برای اینکه خاطر خوشی به ارمغان ببرند با یکی ازنانوایان که نون خانگی بسیار خوبی می پزد هماهنگی کردم ضمن اینکه چند روز استفاده شود درموقع پایانی مسابقات جهت همکاران هرکدام تعدادی تحویل گردد واین کار را انجام دادم همه ازاین کار راضی بودند برای یکی ازهمکاران امور کارکنان چند تا نون کنار گذاشتم با خودشان ببرند  متاسفانه درجلو همکاران ظاهر مقدسی او گل کرد که من نمی خواهم به کسی دیگر بدهید  گفتم مدیرکل خودشان گرفتند شما چرا ؟ به هرحال اینقد رخوب برگزار شد که هنوز هروقت من را می بینند می گویند نمی شود دوباره اردو وکوه پیمایی باشد ازما دعوت کنید وقتی شما نعمات راشکر نیستی چرا


  
  

((بی احترامی ))

یک همسر شهیدی که فرزند شهید شان بعد ازشهادت متولدشده بود  ابتدا این همسر شدیدا" نگران بود که ما دراین روستا رسم نداریم درزمان عقد کسی بچه دار شود ونمی خواهیم اسمی ازفرزند برده شودمن را آزاد کنید  تا جایی که قصد داشتند فرزند رابکشند  که چنین چیزی نباشد متقاعد کردن این خانواده با سنت روستا  بسیار مشکل بود از طرفی خانواده والدین شهید تاکید داشتند فرزندشان سالم و به خودشان بدهند  تا اینکه یک روز من این همسررا به اتفاق مادرش به دفتر قضایی بنیاد تهران بردم مادر همسر درحضور مسئول دفتر قضایی می گفت ما بچه ای نمی خواهیم دادفریاد می زدند مسئول دفتر قضایی بنیاد شهید درطبقه چهارم ساختمان بودیم پنچره را باز کرد وگفت اگر دوباره اعتراض کنید که این فرزند را نمی خو اهیم ازاین طبقه شما را به پایین می اندازم ایشان قبول کرد وما برگشتیم ازموقع وضع حمل تا موقعی که بچه دوساله شد فرزند شهید با مادرش نزد همان مادر بزرگ خود بودند  که بعد ها آمده بود اجاره منزل من پدرخودرا بدهید سپس منزل احداث وتحویل همسر فرزند شد درهمین گیر دار همسربافردی ازدواج کرد  بنیاد هم به دنبال ملکی وزمینهای مصادره ای برای فرزند بود که موفق شدیم یک قطعه زمین کشاورزی که صدها میلون تومان است برای فرزند به تصرف دربیاوریم که درحا ل حاضر قیمت بسیار زیادی دارد سند زمین خانه را بنام فرزند زدیم ویک منزل جداگانه برای همسر گرفتیم شوهر همسرتوقع داشت که ملک دراختیار اوباشد تا اینکه یک روزخانمی که هیچگونه اموالی وفرزند رانمی خواست  به بنیاد آمدند با بی احترامی کردند ملک را به زور به اختیار وتصرف خود وشوهر نمود

((اهمیت به مزار شهدا  ))

در طول خدمت چند مرحله توفیق حاصل شد به اتفاق چند نفر ازمجروحین به مشهد مشرف شویم هربار که جلو سازمان بهشت رضا (ع)می رسیدیم یکی این جانبازان محترم  درخواست می کرد به احترام شهدا لطفا توقف کامل کنید پس از خواندن یک حمد وسوره برای جمیع شهدای این بهشت رضا (ع) حرکت کنید واین بارها توسط این جانباز شاهد بودم تکرار می شد

((کاروان خانواده های شاهد چند شهرستان دیدار حضرت امام ره ))

باتوجه به اینکه بارها کاروان زیارت اعزام خانواده های شاهد انجام می شد یک خاطره ازچند سفرنامه خدمتتان عرض می کنم ازوالدین معظم شهدای شهرستانهای سرخس تبادکان فریمان جهت دیدار حضرت امام ره ثبت نام بعمل آمد تعداد زیادی اتوبوس راه افتادیم به سمت تهران قرار بود روز بعد راس ساعت هفت جماران خانواده های شاهد با امام ره دیدار داشته باشند من هم با یک خود رو مجزا این کار وآن ها را همراهی می کردم چند نفر پزشک مداح داخل خود رومن بودند ازشهرستان نیشابور اشتباها ازجاده قدیم رفتیم جاده برف آمده بود نزدیک سبزوار گردنه را که سرازیر کردیم ماشین ما سر خورد واز جاده بیرون رفت خوشبختانه زنجیر وخودرو کمک دار بود بیرون رفتیم خیلی ترسان ترسان  راه افتادیم  وعجله به کاروان برسیم وقتی وارد سبزوار شدیم هرچه می گشتیم اتوبوسها را پیدا نمی کردیم کلی اذیت شدیم همراهان من می گفتند برگردیم من می گفتم راهنمای کاروان ما هستیم کجا برگردیم به هرحال بعد از ساعتها گشتن داخل شهر سبزوار ماشینها را پیدا کردیم وآنها منتظر ما بودن موبایل که درآن زمان نبودخیلی سخت بود  قرار بود ابتدا برویم قم وروز بعد دیدار با امام داشته باشیم مستقیم خانواده هارابردیم قم خسته همه می خواستند استراحت کنند وبدنبال خرید برای خود بودند که یک دفعه اعلام کردن ساعت پنج صبح که باید برگردیم به سمت تهران ساعت هفت دیدار مخصوص شهرستانهابا امام می باشد همه خسته هیچ کس حاضر نمی شد راننده ها خواب داشتند به هرحال ناچارا آماده شدیم وبه سمت تهران حرکت کردیم همه درحال خواب که جاده را نمی دیدند ابتدا به زیارت حضرت عبدل العظیم رفتیم تااعلان نهایی صورت گیرد وراه افتادیم به سمت جماران جلو ورودی جماران جای پارک کردن خیلی وجود نداشت نا چارا بعضی بدون توجه جلو پل منازل توقف می کردند وخانواده ها ی آن منطقه تحمل شان به آخررسیده بود هرکس پارک می کرد با دعوا روبرو می شدند من بعد ازاینکه خانواد ه های شاهد را راهنمایی کردم وبه همه آنان کارت ورود تحویل دادم درآخر دیدم دونفر خانواده اضافه آمده ومن مجبور شدم کارت خودم را به آنان بدهم همه رفتند ومن همانجا حق ورود نداشتم ازطرفی جای پارک خودرو هم نبود دعا می خواندم که خدایا من را ازدیدار امام محروم نکنی که خوشبختانه یک نفر ازکاروان که قبل ازکاروان ما رفته بودن درحال برگشت کارت خود را به من داد ومن فورا خودرو را پارک کردم به سرعت خودم را رساندم واین توفیق حاصل شد وقتی آمدم قافل ازاینکه ماشین را روی پل پارک کردم یک آقای خیلی عصابی هرچه من خواهش میکردم قبول نمی کرد به هرحال این ماجرا تمام شد برگشتیم به سمت هتل درب هتل ازشیشیه های سکوریت ساخته شده بود وهنوز برای همه عادی نشده بود خانواده ها تاازاتوبوس پایین می شدن همه پیر مرد پیر زن به سرعت بطرف درب هتل می دویدن واکثر شان خود را به شیشه های درب هتل زدند  رفتیم همه نشستند برای صرف غذا هیچ کس غذا نمی خورد که ماچایی می خواهیم من با هتل دار صحبت کردم با لیوان بزرگ چند لیوان چایی بدهید  هرکدام چند لیوان چایی خوردن عرق کردن همه اعلام کردن حالا اگر غذایی دارید بیاورید ندارید خیلی مایل نمی باشد  درهنگام برگشت چون تعداد اتوبوسها خیلی زیاد بود هیچ کافه برای همه غذا نداشت مجبور بودیم پول به خدمه های اتوبوس بدهیم تا ازچند کافه بین راه استفاده کنند من خود کنار خیابان داخل خودرو چند تن ماهی بازکردیم مشغول خوردن بودیم که دیدم چند پدر شهید آمدن  می گفتند خودشان چلو گوشت می خورند ولی بما کوبیده می دهند  تمام سختی ها را برای اینکه خدمت کوچکی داشته باشیم تحمل می کردیم که دوباره اینگونه خدمت اتفاق نخواهد افتاد همه دنبال چگونه اضافه کار حق ماموریت نرفته مشکلات خودشان می باشند

((پیگیری تحصیل فرزند شاهد))

?یک روز جهت ثبت نام فرزند شهید به یکی ازروستا ها رفتم  فرزند شهید کلاس چهارم ابتدایی بود برای امتحان نهایی باید به شهر می آمد تا من وارد منزل شدم ایشان فرار کرد که من حاضر نیستم درس بخوانم گوسفند چرانی را بیشتر دوست دارم هرچه صحبت کردم قبول نکرد روز بعد رفتم کم کم توجیه شد وپذیرفت ایشان را بردم به یکی ازشبانه روزی ها که اول راهنمایی درهمانجا بخواند  مدتی به داخل بنیاد آوردم تا اینکه دیپلم را گرفت ازسربازی معاف شد مدتی داخل بنیاد فعالیت داشت مبلغی وام اشتغال درآن زمان پرداخت کردم  ومدتی شاگردی مغازه وسپس به بانک معرفی وقبول شد بعد ازمدتی که صاحب خودرو خانه اموال فراوان شد یک روز آمد به من گفت من صاحب همه چیز شدم ولی درحقیقت زحمات وپیگیریهای شما بود که توانستم به زندگی قابل قبولی دست پیدا کنم

((پیگیری تحصیل فرزند ))

?یک روز جهت پیگیری تحصیل یکی ازفرزندان شهید به یکی ازروستا های خیلی دور رفتم باتوجه به اینکه تنها فرزند پسر خانواده بود پدر شهید خود را ازدست داده بود شدیدا ترس داشت همان منزل روستا را با همان وضعیت اسفبار ترجیح می داد حاضر نبود برای تحصیل به شهر بیاید  چندین بار ایشان را با بچه های دیگر به شهر آوردم بازهم ترس وحشت داشت تا اینکه منزل درشهر خریداری شد حد اکثر توانست دیپلم بگیرد سپس منزلی درشهر مشهد خریدار ی وام اشتغال پرداخت ویک مغازه خریداری کرد درحال حاضر بسیار فعال ودرآمد بسیار عالی کسب می کند هربار که به بنیاد می آمد اظهار تشکر را داشت اگر من را رهامی کردید به هیچ وجه توان اینکه بتوانم تحصیل کنم وصاحب اموالی بشوم نبودم

((سالگر د شهید درروستا ))

?مادر محترم شهیدی که تنها فرزندشان به شهادت رسیده بود  مدت ده سال فرزندشان بعنوان مفقود اعلام شده بود تا اینکه بعد از مدتها انتظار  مقداری اثر از پیکر شهید آوردند وایشان درهمان روستا که فاقد همه نوع امکانات بود پیکر شهید خود را دفن کرد ازآن زمان به بعد همه ساله سالگرد برای شهید می گرفتند وبه نمایندگی ازبنیاد من را دعوت می کرد ند باتوجه به اینکه راه دور بود کسی ازبچه های بنیاد شرکت نمی کردند من تنها می رفتم ویک روحانی با خودم می بردم که بعدازنهار سرمزار مداحی کنند  این مادر به جهت اینکه مصافت زیادی تا شهر داشتند سال یک بار به شهر می آمد وجه واریزی خود را برداشت می کرد وجهت مراسم خود اقلام مورد نیاز خریدار ی می کرد ومن را دعوت می کرد وبرمی گشت  آنچه جلب توجه بوده که سالی چند عد دبوقلمو بتوسط خود ش بزرگ می کرد همه اهالی روستا وروستاهای همجوار دعوت می کرد وآن هم با گوشت بوقلمو ازهمه پذیرایی می شد بعد ازنهار هم  به سرمزار شهدا می آمدند همه اهالی همکاری می کردند کلوچه هایی که خودشان درست کرده بودند بین مردم توزیع می کردند ومراسم ختم می شد

((سفره مرتب ))

?یک روز به اتفاق چند نفر از معلمین  نهضت سواد آموزی جهت سرکشی از فرزندان محصل شاهد روستا به چند روستای دور دست رفتیم موقع نهار فرار رسیده بود خیلی گرسنه شده بودیم دیدیم منزل یکی ازاهالی مشغول نان پختند هستند رفتیم جلو گفتیم  ببخشید دوتا نان پولش را بگیرید وبه ما بدهید گرسنه هستیم گفت نون فروشی نیست با کمال تعجب نداند وبرگشتیم من گفتم به این روستا خانواده شهید ی داریم  برویم چند تا کوپن نفت بدهیم اگر نان داشتند برایتان بگیرم رفتیم درب خانه پدر شهید را زدیم آمد خیلی محترمانه طارف منزل کرد گفتیم برایتان چند تا کوپن نفت آورده ایم خدمتتان تقدیم کنیم سپس گفتم چند  قرص نان اگر امکان دارد به ما بدهید ممنون هستیم فورا رفتند چند عدد نان همراه کره ماست خانگی آوردند ومن به اتفاق معلمین نهضت داخل اطاق مدرسه سفره ای را پهن کردند خیلی مرتب جایتان خالی صرف کردیم چون خیلی گرسنه بودیم از هرنوع غذایی خوشمزه تر بود  همراهان خیلی خوشحال شدند وبه کارمان ادامه دادیم  هرروز که می خواستند دوباره بروند ازمن دعوت می کردند برای سرکشی برویم لا اقل خانواده های شاهد به ما کمک می کنند


  

((مناعت طب پدرمحترم شهید ))

?   هنوز خانوداه های زیادی هستند که با مناعت طب زندگی می کنند وهیچ توقعی ازکسی ندارند  پدر شهیدی را می شناسم سید بزرگوار ازسال 60 فرزندشان شهید شده هیچگونه تقاضایی ازبنیاد نداشتند هرچند سالی به جهت ادای دین من به منزلشان مراجعه می کنیم که پدر محترم به شما حقوق وام صندوق وام مسکن بلاعوض چنانچه نیازی دارید تعلق می گیرد ایشان همچون سالهای قبل اظهار دارند که قبل ازشهادت فرزندم خواب دیدم که شهید به من می گفت پدر اگر شما دیه فرزندتان را بگیرید فردای قیامت شاید من کسانی را شفاعت کنم ولی شما را شفاعت نمی کنم ومن هم به خاطر اعتقا دات مذهبی که دارم نیازی پیدا نکردم  چنین درخواستی ازبنیاد نمی کنم  شهید هم ازهمه چیز خود گذشته که به  چنین مقامی دا ده اند

((توزیع نان بین مردم  ))

?   یک روز به اتفاق چند نفر مسئول جهت سرکشی به منزل شهید ی رفتیم مادر شهید خاطره ای ازفرزند شهید خودشان نقل می کردند که اوایل انقلاب بود گاهی مردمان روستا برای تظاهرات برعلیه رژیم به شهر ما می آمدند وتا ساعتها طول می کشید آن زمان نانوایی زیاد نبود مردم گرسنه می شدند شهید من می آمد از صندوق نان برمی داشت وبین آنان توزیع می کرد وباتوجه به اینکه هنوز کوچک بود شبها بلند می شد نماز شب می خواند که من وپدر ش می گفتیم مرد من وشما پیر شدیم این کار را نکردیم پس ما هم شروع کنیم ونمازشب بخوانیم

 

((مارگزیدگی پدر شهید ))

?   یک روز جهت سرکشی به سرگوسفندان پدر شهید ی رفتیم قبل ازاینکه داخل منزل پدر شهید برویم دیدم چند نفر به سمت ما می دوند که این پدر شهید است دست خود را زیربوته خوار برده اورا ما رزده مادر شهید همراه او بود وچند جا ازدست اورا بسته بودند که زهر بالانرود من بلا فاصله او را سوار بر خودروکردم وبه دکتر برساندم تا پادزهر تزریق شود  بین راه من خیلی عجله می کردم که ایشان را زودتر بجایی برسانم راه دور بود خیلی تند می آمدم این پدر حرف جالبی زدند که سرعت خودرا کم کنید اگر مارگزیدگی من را نکشد شما نکشید ومن سرعت را کمتر کردم واورا به بیمارستان رساندم والحمد الله خوب شد

((پانسمان کردن مجروحین ))

?   درآن زمان باتوجه به اینکه گاهی بیمارستانها پر از مجروح بود بعضی از مجروحین را داخل راه روهای بیمارستانها نگهداری می کردند  وبرای پانسمان کردند به اندازه کافی نیرو نبود من دوره پانسمان کردن را دیدم تمام تجهیزات لازم را برمی داشتم داخل آمبولانس می گذاشتم هرچه مجروح درمنطقه بود خودم به تنهایی پانسمان می کردم  یک روز پای یکی ازمجروحین را پانسمان کردم چند مرحله قطع شده بود قرار بود مجدد قطع شود   ومن هروقت پانسمان می کردم چند دعا می خواندم ومی گفتم چون من پانسمان کردم امید وارم دوباره قطع نکنند وهمین طور هم شد صدمات پای ایشان خوب شد

((ازدواج فرزندان شاهد))

?خانواده های شاهد هر اتفاقی می افتاد ازهمدیگر سئوال می کردندواگر به بنیاد مراجعه می کردند ما بنا به تقاضای خانواده های شاهد پیگیری می کردیم یک روز همسر شهید ی فردی را به من معرفی کر دند که ایشان خواستگار دخترمان می باشد وما هم می خواهیم دختر مان را به اوبدهیم شما  تحقیقاتی انجام دهید من رفتم دیدم ایشان کارمند بانک می باشد  وضعیت ظاهری بادختر ایشان مطابقت دارد مسئولین بانک هم تایید نمودند این ازدواج صورت گرفت ودرابتدا هنوز این آقا خانه مسکونی وماشین هم نداشت که درحال حاضر بسیار عالی می باشد  ولی اززوایای مختلف به هم می خوردند مشخص بود از نظر اقتصادی آینده خوبی دارد  همزمان بااین موضوع  یکی ازهمسران روستای دیگر مراجعه وچنین درخواستی داشتند که دختر من می خواهد با فلانی ازدواج کند ازنظرخودمان  مورد تایید است شما هم نظرتان را اعلام کنید ومن هم بدون اینکه بین خانواده های شاهد تفاوتی باشد  نظرخود را گفتم وازدواج هردو انجام شد درموقع صورتبرداری جهیزیه دومی همسر صورت جهیزیه  به من دادند که مشخص بود تمام کا لاهای خریداری شده را مبلغی بیشتر قیمت زدند وبه من هم گفتند حق کم کردن ندارید باید همین تایید شود  من هم صحبتی که با پدر داماد داشتم آنها متقاعد شدند وهمه امضا کردند  چند روز نگذشته بود که پدر داماد این همسر شهید به بنیاد آمد وگفت شما این صورت را نوشتی باید کم کنید وما توان چنین تعهدی نداریم با زمجددا صحبت شد که فرزند دارای مدرک لیسانس معلم فهمیده چنین انتظاری ازشما نیست قبول کرد ورفت  باز همسر اولی که دامادش کارمند بانک هم بود مراجعه که شما دویی نگاه می کنید صورت جهیزیه فلانی زیاداعلام کردید وهرجا آدم خوبی است داماد دیگران  معرفی ولی این داماد من مشکل دار وبه درد نمی خورد  تا مدتها این که صاحب چند فرزند شدند زندگی خوبی دارند فراموش شد

((توقع بعضی مادران شهید ))

?یکی ازمادران محترم شهید برای هرکاری به بنیاد شهید مراجعه می کردند وسالها به پیش من می آمدند ومن هم مثل مادرخودم به اورفتار می کردم این امر خیلی توقع ایجاد شده بود یک روز این مادر به اتفاق دخترشان آمدن داخل اطاق من که قبل از این مادر چند نفر دیگر منتظر پاسخ بودند ومن یک لحظه دیدم که ایشان دفتر چه ای بیمه  بدست گرفته ظاهرا مهر می خواهند بزنند ازدور گفتم مادر لطفا به اطاق روبرو مراجعه تا مهر بزنند ودیدم رفت ودوباره بطرف اطاق من نیامد وازبنیاد بیرون رفت من هم متوجه نشدم ازاین قضیه مدتی گذشت چند نفر ازمسئولین برای سرکشی به منزل ایشان مراجعه کردند ازمن گله کرده بود که من به اطاق ایشان رفتم ولی ایشان جواب من را نداده وباز من دوباره رفتم وازدل ایشان درآوردم گفتم  که من می خواستم کارشما زودتر راه افتد وبعد برگردید صحبتی دارید درخدمت باشم چنین شد امید واریم هرگونه کوتاهی برحسب اتفاق ویا نادانسته بوده از ما راضی باشند

((توقع مضاعف وبی احترامی ))

باتوجه به اینکه دربخشنامه ها نحوه چگونگی ارائه خدمت رسانی  را توضیح داده ود ولی دراوایل کمتر اطلاع رسانی می گردید خیلی اطلاع نداشتند  چه کسانی میتوانند از امتیازات بنیاد استفاده کنند بعضی افراد مثل فرزندان که داری شغلی بودند ویا سن بالایی داشتند خود را ذینفع نمی دانستند فقط می گفتند بنیاد اگر خبری باشد شامل افراد صغیر شهید وهمسر پدر ماد ر می باشد کمتر به اطراف بنیاد آفتابی می شدند تا زمانی که بروشور ها رواج یافت آنها هم درخواستهایی دارند من باتوجه به شناخت خیلی ها که توانستم مساعدتی کنم یک فرزند شهید که 14 سال درجه دار ارتش بود  ظاهرا هرروز اورا به جبهه وشهرستانهای دور می فرستادند ازکارش راضی نبود نهایتا منجر به اخراج او شدند  ایشان آمد ومن اورا می شناختم دروضعیت بسیار اسف بار زندگی می کرد وهمانطور که گفتم خود را ذینفع نمی دانست که با آن وضعیت به درخواست او اجابت گردد یک روز من برای رضای خدا رفتم ازنزدیک با اوصحبت کردم که شما چکاره هستید دردل کرد ومن ازاو دعوت کردم به بنیاد مراجعه کنید چند درخواست به مسئولین وتاحتی به بنیاد نوشته بود جوابی نداده بودند گفته بودند اخراج شدی کاری نمی شود کرد من گفتم ودرخواستی برایش تنظیم کردم برای گرفتن وام اشتغال ابتدا موانعی وجود داشت هماهنگی که انجام دادم موافقت را گرفتم وبه ایشان وام اشتغال پرداخت کردم ابتدا مغازه ای سرپا کرد ماشینی خریداری وبه اتفاق خانم خود به روستا لباس فروشی  بعد یاد گرفته بود گاهی به بنیاد می آمد درد دل می کرد وبه من خدا بیامرزی می داد که شما من را نجات دادید وباز من وام مسکن را پیشنهاد دادم منزلی گرفتم برایش که چندین برا برمی ارزد که باز خانم ایشان آمد تشکر کرد خیلی شما کمک کردید با چند فرزندم خدا شما را برای ما رساند وام صندوق فراهم شد هما هنگی با فرمانداری ازامکانات خوبی برخوردار شدند وهمین امر باعث شد که شش برادر ایشان همه مراجعه وازوام اشتغال مسکن صندوق استفاده کنند تا اینکه یک روز از استان نامه رسمی آمد که اقساط وا م صندوق آقای فلانی تاخیر دارد من هم که با این خانوده مشکلی نداشتم فقط نامه بنیاد را به اطلاع رساندم متاسفانه ایشان مراجعه کرد تمام زحمات را نادیده گرفت که بنیاد هیچ کاری نکرده اگرچک ضامن را به اجرا بگذارید چنین چنان می کنم بی حرمتی زیادی کرد من وقتی این برخورد را که دیدم تعجب کردم چرا ؟ انگشت بدهان گرفتم  خدایا به تو پناه می برم این همه پیگیری ورفت این همه مشکلات تا عمر باید از خدا تشکر کنید بعد شما همه را نادیده بگیرید از حرکات نادری بود که مشاهده گردید


  

ادامه خاطرات شهدا  (   غلامعلی علامه )

((ترکیدن لاستیک خودرودرموقع حمل مجروحین  ))

?   یک روز تعدادی مجروح از جبهه آوردند مقررشد من به بیمارستان ببرم  جمعیت زیاد وهرکدام همراهی باخود داشتند با یک پاترول دشوار بود همه سوار شدند براه افتادیم  بین راه که می رفتیم یک دفعه لاستیک آتش گرفت  نمی توانستند پاین بروند بلافاصله توقف کردم درعین حالی که همه دادفریاد مجروحیت داشتند لا ستیک را باز وتعویض کردیم وبه راه خود ادامه دادیم داخل آمبولانس یکی ازمجروحین که موجی بود یک دفعه دچار موج گرفتگی شد چندین نفر بودیم نتوانستیم اورا بگیریم هیچکس جرات نمی کرد کمک کند تا اینکه بی چاره خودرا بزمین زد واز حال رفت دوباره اورا بداخل آمبولانس هدایت وبه بیمارستان رساندم بعد از برگشت که ایشان را به خانه اش بردم خانم این مجروح می گفت هروقت که ایشان موج می گیرد همه فرزندان خود را می زند اخیرا" قبل ازاینکه موج بگیرد می گوید سرم صوت می کشد فورا" ازمنزل بیرون می رود درفضای باز پس ازاینکه ازحال می رود ما می رویم اورا به خانه می آوریم لحظاتی سختی که دربین جانبازان وشهدا گذشته که به هیچ قیمتی کسی  نمی تواند جبران کرد واقعا اگر عدالت واقعی باشد ارزشها را ملاک قرار دهند زندگی آرامش بخش می شود  ولی دیده می شود افرادی صدمات فراوان ازدرصد کمتر وبعضی جانباز نمی باشند از درصد بالاتر فردای قیامت خیلی ها زیرسئوال خواهند رفت

((طرفداری مردم ازخانواده شهید ))

?   شهیدی دریکی ازروستا ها آورده بودند که درمنطقه آموزشی توسط گلوله همرزم خود فوت کرده بود برایش گواهی فوت صادر شده بود  به جهت اینکه هرروز اعزام جدید وجود داشت   ایجاب می کرد توسط سپاه تشییع شود وبنیاد حق شرکت نداشت  مردم روستا ازاینکه بنیاد نقشی نداشت شدیدا اعتراض داشتند چرا سپاه باشد ولی بنیاد همکاری نمی کند  می خواستند ازخانواده دفاع کنند وبدون مراحل قانونی این کار صورت بگیرد وشهید اعلام شود من خود بچه همان روستا بودم   به جهت آشنایی  وظیفه خود می دانستم درمراسم شرکت کنم توماری درست کرده بودند وهمه اهالی ازبنیاد شکایت داشتند  من با خانواده صحبت کردم که نیاز به این کارها نیست موارد مشابه زیادی داریم خانواده متقاعد شدند مدتی گذشت مبلغی تحت عنوان دیه ازطرف دریافت کردند ومدتی طرف درزندان بسر برد تا اینکه پرونده به عنوان شهید تایید شد پدر این شهید هروز به بنیاد مراجعه که من ازبنیاد هیچگونه خدماتی نمی خواهم ولی ازمن درمراسمات دعوت کنید و به من پدر شهید بگوئید من ایشان را دلداری می دادم که پرونده شما باز خواهد شد تا اینکه بعد ازچند سال بعنوان ردیف سه باز شد مدتی خدمات برای ردیف سه تفاوت داشت که بعد ها همه یکسان شد ایشان به بنیاد که مراجعه می کرد  بعضی همکاران می گفتند شما ردیف سه هستید باز به من مراجعه که ردیف سه چه سیقه ای است  کم بکم عنوان ردیف برداشته وهمه نوع خدمات و برقراری حقوق مسکن وام اشتغال برادر وفرزند انجام شد درزمینه های مختلف همکاری ومساعدت گردید بجایی رسید که فرزند شهید بپاس تشکرازخداوند سلام می کردیم جواب سلام ما را نمی داد واز موقعی که که این سرفصل باز شد که بدون رعایت صلاحیت وردیف بعضی افراد موردی تحت پوشش آمدند خواسته ها با گذشته عوض شد ارزشها کم رنگ گردید

((خواب پدر شهید که فرزندشان شهید شده  ))

?   شهیدی دریکی ازروستاهای منطقه آورده بودن مقرر شد من خبر رسانی کنم وقتی رفتم پدر شهید درمنزل نبود گفتند پدر شهید میسگر به روستاهای دور رفته من تاکسی تلفنی گرفتم  ورفتم روستا را پیدا کردم گفتند آقای میسگر داخل مسجد خوابیده رفتم درب مسجد را زدم چیزی نگفتم درب را باز کرد گفت چیزی نمی خواهم بگوئید می دانم وخودم خواب دیده ام بچه ام شهید شده  هرچه ما گفتیم مجروح شده می گفت شهید شده همراه ما آمد ودرمراسم شهید خود شرکت نمودند

 

 

 

 

((مناعت طب مادرمحترم شهید ))

?   خانواده شهید ی را می شناسم  بعد ازشهادت فرزندشان  جهت تشکیل پرونده مراجعه کردم  درابتدا گفتم مساعدتهایی بنیاد انجام می دهد تشریف بیاورید  مادر شهیدمی گفتند من شهیدم رادرراه خدا داده ام نیازی به اسم رسم نمی باشد ازکسی توقعی نداریم  من دیدم خیلی خانواده مستضعف هستند نیاز دارند  روز بعد برگشتم یک عدد فرش وتلویزیون بردم که تحویل این خانواده بدهم مادر شهید بداخل خانه خود راه نداد ودرب خانه را برروی من بست خواهش می کرد که دوباره این کار نکنید  من مجبور شدم برگرداندم  باز به فکر این بودم حقوق برقرا رکنم حسا ب بازکردم وحقوق به حساب این مادر محترم واریز کردم مدتها نمی آمد بردارد تا اینکه برادر ایشان را دیدم که این مادر دارا ی چند فرزند تحت پوشش  درآمدی ندارد روستا بسیار محرو م شهید هم راضی نیست کم توجه ا ی شود شما صحبت کنید باز هم قبول نمی  کرد حقوق را برادر مادر برمی داشت تحویل خواهرش می داد هیچ وقت این خانواده این مادر  به بنیاد نیامدند اخیرا نماینده مجلس ومسئولین را من به منزل این مادر بردم بلکه متقاعد شوند باز همان حرف بیست سال قبل را زدند که من هیچ توقعی بابت شهید خود ازشما ندارم وخود را برای مال دنیایی بی اجر نمی کنم کار کردن برای این افراد لذت داشت واگر اجری باشد با این همه مناعت طب مال این افراد می باشد ودرعوض بعضی حق عقب افتاده خود را می خواستند

((شناسا یی جنازه شهید ))

?   شهید مفقودی آوردند شناسایی خیلی دشوار بود پدر خواهر همسرهرکه آمدن شناسایی کنند که آیا شهید خودشان است یا خیر نتوانستند وقبول نداشتند تا اینکه مادر شهید گفت پشت گردن شهید خالی بوده نگاه کنید هست دیدن بلی  مشخص شد فرزند خودشان می باشد

((پیدا شدن مادر ))

?   دراویل تشکیل پرونده ها گاهی دیده می شد پرونده جهت همسر فرزند که تشکیل می شود همسر اسمی ازوالدین شهید نمی برد وما هم نمی شناختیم  می گفتند فوت کرده درپرونده فوتی تلقی می شد  ویا اگر شهید حضانتی بود ماد ریا پدر ازدواج کرده والدین محسوب نمی کردند واسمی ازوالدین نمی بردند  که دراین شهرستان من به دو مورد وهردو را من کشف کردم روز ی بعد ازگذشت 12 سال اززمان شهادت به اتفاق چند نفر ازمسئولین سرکشی ازمنازل والدین شهدا انجام می دادیم اتفاقی داخل منزل او شهید که ما رفته بودم خانمی نشسته بود  وقتی ما صحبت می کردیم این ما در گفت شهید فلانی بچه من می باشد من یک لحظه تعجب کردم گفتم شهید پدر مادر نداشته ودرکوچکی فوت کرده باز من پرسیدم شما مادر اصلی هستید گفت دوسال شیر دادم پس تا بحال کجا بودید گفتند من ازدواج کردم بعد ازمن پدر بزرگ شهید چند سالی حضانت داشته که او فوت کرده من خودم فکر می کردم چون ازدواج کردیم مادر شهید نیستیم وعروس من اسمی ازمن یاد نکرده  چند بار ی است که به خانه این همسایه می آیم می گوید خواهر تو مادر شهید می باشید برو به بنیادبگوئید  گفتم ؟پس چرا همسر شهید گفته شما فوت کردید گفت بخاطراینکه مبادا حقی به من برسد به هرحال من دوباره برگشتم پرونده تشکیل دادم وبه مدت حضانت او حقوق برقرا کردم دفترچه بیمه ودیگر مزایا برخوردار شدند واز آن زمان به بعد فرزندان شهید هم مادری بسیار محترم برای خود پیدا کردند رفت آمد شروع شدچون فرزندان ناتنی مادرشهید ازشوهر خود داشته  بزرگ هستند بجایی رسید که همسر فرزند بدون مشورت مادر شهید هیچ کاری نکنند  هروقت من را می بیند دعا می کند ومی گوید شهید من تورا شفاعت می کند

(( پیداشدن پدرشهید ))

?   یک روز جهت توزیع دعوتنامه های بنیاد شهید به یکی از روستا ها رفتیم دعوتنامه ها تمام شد یکی به من گفت مگر به خانه فلانی دعوتنامه نمی دهید گفتم تحویل مادر شهید شده پدر شهید فوت کرده گفت پدر شهید زنده است رفتیم ازنزدیک بیشتر جویا شویم دیدیم پدر دریک منزل مخروبه فاقد برق آب کثیف زندگی می کند پرسیدم شما پدر شهید فلانی هستید گفت بلی گفتم چند فرزند دارید گفت شش فرزند گفتم فرزندانت کجا هستند گفت سالها است من را ترک کردند  موضوع پرسیدم برای چه گفت من چها رصد گوسفند داشتم من خاوری هستم بازنی که بلوچ بود ازدواج کردم بعد ازاین بچه ها بزرگ شد ند گوسفندان را این زن فرزند برای خود بردند وبعد هم بچه ها من را رها کردند ازبنیاد شهید هم اگر چیزی می دهند  مادر شهید می گیردکسی به من چیزی نداده است من آمدم به پرونده مراجعه کردم دیدم مادر شهید وفرزندان سالها قبل  گفته اند پدر شهید فوت کرده ودوباره برای اطمینان مجدد پرسیدم بازمادر وفرزندان می گفتند فوت کرده ازقیافه پدرشان خجالت داشتند تا اینکه ازنزدیک رفتم که همین پدر شما نیست مردم گفتند چرا این پدر فلانی است من خیلی دلم سوخت بلافاصله حقوق را بین مادر وپدر تقسیم وبرای هردو حساب بازکردم مدتی این پدر حقوق می گرفت چند گوسفند سرهم کرد ازکمک های بلاعوض منزل کوچکی برایش درست کردم چند سال زنده وبعد مرد بعد ازمردن مادر شهید پیدا شد که اوشوهر من بوده پس انداز اگر دارد به من بدهید وفرزندان پیدا شدند گوسفندان وخانه مال ما می باشد چنین چیزی را من دیدم

 


  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >